۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

بیکاری 12.7 درصد جوانان در سرتاسر جهان

دفتر کار سازمان ملل متحد می گوید، انتظار می رود 12.7 درصد جوانان در سال 2012 در سرتاسر جهان بیکار بوده و این رقم تا چهار سال آینده در بلند ترین سطح آن باقی خواهد ماند.


سازمان بین المللی کار می گوید، نزدیک به 75 میلیون افرادیکه بین سنین 15 تا 24 سال عمر دارند در سرتاسر جهان بیکار می باشند.

این رقم در مقایسه با سال 2007 4 میلیون افزایش یافته است.

اما این اداره می گوید این رقم 6.4 میلیون جوان دیگری را شامل می شود که به خاطر مشکلات اقتصادی در یافتن کار ناکام مانده اند.

صدای امریکا

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

به پيشواز روزمادر نوشته از گوگوش


گهواره‌ای که همیشه در خاطرم هست

کلاس شش ابتدایی بودم … روزی آقای دکتر جلالی رییس مدرسه پیشرو مرا به دفترشان خواندند، عموما وقتی‌ کسی‌ را به دفتر می‌‌خواندند خبر خوب و یا پیامد خوشی‌در پی‌ نداشت. ناگفته نماند که دکترجلالی محبت خاصی‌ نسبت به من داشتند چرا که کم و بیش در جریان زندگی‌ من بودند و قصهٔ زندگی من از چشم ایشان مخفی‌ و به دور نبود.

... در آن روزها که من به نوعی هم شاغل و نان آور خانه بودم و هم درس می‌‌خواندم چندان در کلاس درس حضور ذهن نداشتم، و یا معمولاً زنگ اول را خواب آلود می‌‌گذراندم یا دیر به مدرسه می‌رسیدم . از این رو معلمین و مسئولین مدرسه تخفیف ویژه‌ای برایم قائل می‌شدند، و آن روز هم برایم مسلّم بود که باز هم بنا به دلأیلی که گفته شد تذکری از مدیر خواهم شنید. با دلهره و ترسی‌ خاص محیط مدرسه قدم به دفتر گذاشتم ولی‌ ایشان با رویی گشاده و لبخند و چشمانی مهربان،که هیچوقت فراموشم نمی‌‌شود ، مرا پذیرفتند و گفتند : آتشین برو بیرون دم در ، یکنفر منتظرته.

آنجا زنی‌ با قدی متوسط و موهایی کوتاه و کمی‌ روشن در انتظارم بود. من در همان نگاه اول او‌ را شناختم … چشمانش نگاه مرا با خود داشت - غمگین با هزاران پرسش.

مادری که سال‌ ها ندیده بودمش ولی‌ خیالش هر روز و هر شب امن بود در رویاهایم... و صدائی در من می‌‌گفت که خود اوست آنکس که اینجا ایستاده.

وصف آن دقایق برایم مقدور نیست یعنی‌ کلامی‌ پیدا نمی کنم که گویای آن اتفاق و آن لحظات باشد. هیچ نمی‌‌گفتیم …. فقط اشک بود و بوسه و نگاه و درد دوری که از چشمان ما می ‌‌بارید. و می‌‌دیدم گریه مردی شریف و انسانی‌ را که در پس غصه‌ های من در جستجوی مادرم بود که او‌ هم نشانی‌ از من نداشت. آقای جلالی که خود دکتر روانشناس و مرد دانا و اهل ادبی‌ بود از طریق دوستانش در صدد یافتن مادرم بر آمده بود، و اینچنین این اتفاق برایم آغاز دورانی شد که از آن پس محرمانه و دور از چشم خانه من مادرم را در مدرسه و دفتر ایشان مرتب می‌‌دیدم، و حالا مدرسه که برایم راه فراری بود از خانه، مبدل به فضا و مکانی شد که بوی مادر را هم با خود داشت.

و من که به خود هیچوقت بچگی‌ ندیده بودم در آن اوقات سر به دامان مادری می‌‌گذاشتم که می‌‌خواستم کودکی در کنارش آغاز کنم . در دستان او ، در نگاهش ، در بوی پیراهنش … امنیتی نهفته بود پاک و حقیقی‌… و آن دفتر مدرسه برایم گهواره‌ای شد که همیشه در خاطرم هست و روز مادر حسرتی شد به دل ، و من همچنان در پی‌ آن آغوش بی‌ دغدغه‌ای که تا به امروز آواز من است.

روز مادر پیشاپیش بر همه مادران جهان فرخنده باد

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

روانشناسي شادي و خوشبختي


روزي روزگاري ماده شير با عظمتي وجود داشت كه با بچه اش به شكار مي رفت. يكبار كه به گله اي گوسفند حمله كرده بود، مرتكب حركت اشتباهي شد و از صخره اي افتاد و مرد.

بچه شير بي مادر شد و در گله گوسفندان رشد كرد و بزرگ شد و با گذشت زمان به شيري درست و حسابي تبديل گشت، ولي طبيعتاً ياد گرفت كه مثل گوسفندان رفتار كند. علف مي خورد، بع بع مي كرد و از تمامي حيوانات ديگر مي ترسيد، درست مثل گوسفند.

روزي، شير ديگري به گله حمله مي كند و از ديدن شير بالغ و بزرگسالي كه بع بع كنان مثل بقيه گوسفندان از ترس فرار مي كرد، به شدت يكه خورد.

خود را به شير گوسفندمآب رساند و پرسيد:«چكار مي كني؟ چرا به اين شكل مسخره رفتار مي كني؟ تو شير بزرگ قدرتمندي هستي، چرا مثل گوسفندي بدبخت و ضعيف عمل مي كني؟ چه بلايي سرت آمده؟ بايد از خودت خجالت بكشي.»

شير گوسفندمآب به حرف آمد و گفت كه او يك گوسفند است و گله به او ياد داده از شيرهاي قدرتمند بترسد و با ديدن آنها بع بع كند و از ترس جان بگريزد.

شير ديگر او را به كنار رودخانه برد و از او خواست كه به عكس خود در آب بنگرد. شير گوسفندمآب دريافت كه شير است و نه گوسفند. پس از خواب جهالت و ناداني بيدار شد و دلاوري، نيرو و شكوه و جلال خود را از نو بدست آورد.

ما هم شبيه به آن شير گوسفندمآب هستيم. گوسفند نمايانگر سرشت انساني ماست، نشاندهنده شخصيت مان كه آه و ناله مي كند، مي ترسد، گله مند و شاكي و نگران است. شير جنبه معنوي وجودمان است كه منبع قدرت، خلاقيت، دانايي، خوبي و عشق است.

آموزگاران معنوي بزرگ در سراسر تاريخ پيام آور «سرشت شير» ما بوده اند، پيام آوران آن قدرت و عظمت معنوي بكر و دست نخورده اي كه در درون ما جاي دارد.

اشتباه گرفتن هويت

تمامي مشكلات ما صرفاً نتيجه اشتباه گرفتن هويت مان است. ما ياد گرفته ايم آنچه را كه در ما خوب است سركوب كنيم. ياد گرفته ايم به ديگران بي اعتماد باشيم و بيشتر با آنها به رقابت بر خيزيم تا همكاري و شراكت كنيم. ياد گرفته ايم از اشخاص و وضعيت هاي نا آشنا بترسيم و روان نژندانه با آنها برخورد كنيم. آن توانايي گشاده رويي و مهرورزي را كه در كودكي داشتيم، از دست داده ايم. به ما ياد داده اند كه بايد براي نياز هاي مان، حتي به بهاي جان و مال ديگران بجنگيم.

چنين باور هايي به عنوان «زرنگي» يا «راه كسب موفقيت» به ما تزريق شده. بسياري از ما كه از چنين فلسفه اي پيروي كرده ايم، خود را منزوي، تنها و گوشه گير مي يابيم. ممكن است داراي تمامي آن چيزهايي باشيم كه بنا به برنامه ريزي اجتماعي مان مهم نگاشته مي شوند، اما خالي از عشق، تندرسي، آسايش خيال، فهم خود و روابط هماهنگ و شاد باشيم. هنگامي شادي و خوشبختي بر عوامل بيروني استوار شده، يك فاجعه طبيعي، مانند تصادف، آتش سوزي، زلزله، جنگ يا مرگ عزيزي مي تواند در يك آن تمامي آن شادماني و خوشبختي مان را نابود كند.

از كتاب روانشناسي شادي، ص28-30

گردآورنده: بابك سياووش