۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

قصه ی شهری که ساکنانش محبوس و پرهیز اند!

شماره 126/ چهارشنبه 8 جوزا 1392/ 29 می 2013

کوه بچه

شاید برای خوانندگان عزیز این تیتر خیلی تکان دهنده باشد که چگونه همه ی ساکنان یک شهر در حالیکه پرهیز اند، محبوس هم میباشند. گزافه نخواهد بود اگر بگویم که در شهر ما این حقیقت را به وضاحت میتوان دید.
نزد شما خوانندگان عزیز شاید این سوال پیدا شده باشد که: اگر همه ساکنان یک شهر زندانی اند پس زندانبانان کیستند؟ و اگر همه ساکنان یک شهر پرهیز اند، مریضی شان چیست و از چه پرهیز اند؟

و باز اشتباه نکنید که منظور از پرهیز آن پرهیز کاری که شما فکر میکنید، نیست و ای کاش چنین میبود، که در آنصورت ما بجای یک شهر شاید یک مدینه ی فاضله میداشتیم، میدانم که این وسوسه و سوال بیشتر ذهن تان را آزار میدهد که اگر آن شهر از معصیت پاک و همه پرهیزکار اند پس محبس و زندان برای چه؟

خوانندگان محترم لطفاً موضوع را غلط درک نکنید، چون محبوسین و پرهیز داران شهر ما از قماش دیگرند، زیرا محبوس و پرهیز زندان ما نه از بعد حبس در زندان و پرهیز از گناهان، بلکه به مفهوم حبس اجباری شهروندان در خانه هایشان و پرهیز به مفهوم پرهیز از غذاهای حاوی ویتامین ها و منرال ها و پروتین ها و اصلاً هر چه غذای مقوی و مغذی و دارای ویتامین و منرال کافی برای وجود انسان میباشد، باید درک شود.

ما در شهری زیست میکنیم که میگویند در حدود هفت میلیون نفر در آن حیات بسر میبرند و با این حال دار و ندار این شهر برای گشت و گذار فقط یک دریای خشکیده ی پر از مزبله و یک محله ی تفریحی ممنوع الورود برای عوام الناس بنام بند قرغه میباشد که در آنهم به اثر حمله ی قبلی دهشت افگنان روح انسان قرار نمیگیرد. و با این حال همین هفت میلیون نفر مجبور اند در شرایط طاقت فرسا و در دشواری کمبود نظافت و پاکی آب و هوا و در وضعیت خاکباد و گردباد کوچه ها در خانه های گلین و با قلب غمین و با خاطر حزین دست به دعا و رو به خدا روزانه پنج وقت استدعا نمایند تا طوفان های بعد از ظهر هوای شهر شان را آلوده و تیر و تار و پر از گرد و غبار نسازد و باران ها و طوفان ها سرک های شان را به دریاچه ها مبدل نکند. بنابران این انسان هایی که حاصل جولان شان در انتروال روزانه از خانه تا دفتر و آنهم در شرایط جانگداز و ابتر و با ساعت ها توقف های جان کاه سپری میشود و باقی ساعات پس از رخصتی شان در شرایط به مراتب بد تر فقر بسر میرسد، اگر محبوس نیستند، پس چیستند؟

اینها که حد اقل امکان کار را دارند و حد اقل صاحب کلبه و سرپناهی اند و بنابرین از خوشبخت ترین مردم این شهر به حساب می آیند، وضعیت لشکر بیکاران و بیماران و آواره گان و دوره گردانی را که در پارکها و زیر سایه ی تاک ها و یا در دوره گردی دستفروشان و کراچی کشان از بام تا شام واویلان و سرگردان اند، خودتان تصور کنید که در شام همانروزی که با دست خالی به خانه بر میگردند با دیدن اطفال گریان و گرسنه ی شان چه حال خواهند داشت؟

برای این لایه ی اجتماع با رنگ زرد و تن سرد و دل پر درد که در 12 ماه سال، الاشه ی اطفال شان را یا سیلی پنجه ی فقر سرخ میکند و یا سرخی تب سل توالی فصل های بهار و تابستان و خزان و زمستان اصلاً مفهومی ندارد و تفریح و استراحت و هواخوری اصلاً در فرهنگ زندگی شان نوشته نشده.

بیایید به مفهوم پرهیز تعمق کنیم: باز هم تکرار میکنم که کاش پرهیز را با حفظ شرافت و نجابت این مردم به آن مفهوم مرادف پرهیزکار و انسان خوش رفتار و مقبول درگاه خدا و اجابت شده به بارگاه ذات کبریا میتوانستیم به کار ببریم، چون مردم این شهر با آنکه از شریف ترین و نیکوکار ترین مردمان جهان میباشند، پرهیز شان برخلاف تصور اولی از گوشت گوسفند، ماهی، ترکاری، میوه های چهار فصل، لباس های جدید، کفش نو و امثالهم میباشد که با این حال مجبور اند یک جوره دریشی را چندین سال و آنهم به ترتیبی که یخن آنرا با تکه ی نازک از ترس لکه دار شدن و خاک و گرد استر کنند و تل کفش اکثرشان شاریده بوده در بهار و تابستان از رفتن ریگ و سنگ ریزه در آن و در زمستان از سردی و یخی آن پای شان عذاب میکشد و با این حال بخاطر اشتراک در معاملات خیر و شر خویشاوندان و دوستان و رفتن به محافل صدقات و خیرات و نزدیکان، یک جوره کفش کهنه اما رنگ کرده و یک جوره لباس مندرس اما پاک و شسته را بالای کندوی آرد میگذارند و با آن در چند فصل زندگی در مجالس و محافل و گردهمایی ها فخر می فروشند.

قصه ی ما داستان زندگی همین انسانهاست که محبوس اند و پرهیز!Ÿ

تقاطع اشک ها و خنده ها در شهر کابل

شماره 126/ چهارشنبه 8 جوزا 1392/ 29 می 2013

با شگفتن غنچه ی لبخند بر لبان کودکان روان به سوی مکتب و کودکستان دفعتاً ناله ی اطفال مسموم شده در هر مکتب و استان و خیابان و صدای نا هنجار و مصیبت بار و دل آزار و دل افگار انفجار و انتحار، سیمای خندان و چهره ی مشعشع تابان کودکان را به یأس مبدل نموده و قطرات اشک از رخسارهای آنان و مادرانشان سرازیر میشود. منادیان، سازندگان و گردانندگان صدر نظام بجای ابراز تأثر و اندوه به احوال این کودکان مظلوم در پی کور کردن خط پای عاملان مسمومیت برآمده به یاد کرگس های گور آشیان و ویرانه جوی و شبگردی تأثر نشان میدهند که در نتیجه ی دفع و طرد حملات شان از طرف نیروهای مسلح افغانستان کشته شده اند، بخاطر آنان اشک تمساح میریزند و معلمان و شاگردان و هیئت اداری و حتا ملازمان مکاتب را اخطار میدهند که اگر از زبان کسی کلمه مسمومیت شنیده شد جزایش در دستور زمان است.

در ملکی که گروه گروه عاملان انفجار و انتحار را از زندان رها نموده با به آغوش گرفتن و اهدای تحایف حتا به خارج اعزام مینمایند و بخاطر زندانیان گونتانامو اشک میریزند اما اطفال یتیمی را که در دفاع از وطن پدرانشان را از دست داده اند، اصلاً به یاد نمی آورند و اعتصاب غذا را بدماشی و عاملین انفجار و انتحار را قابل ترحم و خوش باشی میدانند، واقعاً تقاطع اشک و خنده و صدای قهقهه و گریه را همزمان میتوان در سیمای هر یک از شهروندان به وضاحت دید و شنید.Ÿ

۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

سفر بی پایان پرندگان


شماره 123/ چهارشنبه 25 ثور 1392/ 15 می 2013
به بهانه روز جهانی پرندگان مهاجر

پیشینه
روز جهانی پرندگان مهاجر در سال 2006 میلادی- در طول کمپین آگاهی رسانی سالانه ای آغاز شد که تلاش داشت اهمیت حفاظت از پرندگان مهاجر و زیستگاه آنها را برای عموم برجسته کند. روز جهانی پرندگان مهاجر به طور مشترک توسط چندین نهاد وابسته به سازمان ملل متحد و همچنین شماری از سازمان های تخصصی مردم نهاد در سطحی بین المللی سازماندهی و مدیریت میشود. در این راستا، نقش دبیران کنوانسیون های حفاظت از گونه های وحشی مهاجر موسوم به (CMS) و پیمان حفاظت از پرندگان آبزی آفریقا- اوراسیا(AEWA) بسیار مهم است. این دو پیمان بین المللی حیات وحش توسط برنامه محیط زیست سازمان ملل متحد اداره میشود. گفتنی است هزینه مالی برنامه های آگاهی رسانی و فعالیت های مرتبط به برگزاری مراسم روز جهانی پرندگان مهاجر در سال جاری توسط وزارت فدرال آلمان برای محیط زیست، حفاظت از طبیعت و ایمنی هسته ای (BMU) تامین میشود.
شبکه های زیست محیطی برای پرندگان مهاجر
پرندگان مهاجر در مسیر سفر های سالانه خود مسافت هایی طولانی را که گاهی ده ها هزار کیلومتر را در بر میگیرد در می نوردند. محور اصلی موضوع تمرکز امسال روز پرندگان مهاجر ” ایجاد شبکه برای پرندگان مهاجر” است. این موضوع اهمیت ایجاد شبکه های متصل را در امتداد مسیرهای مهاجرت این پرندگان برجسته میسازد. این لانه ها یا شبکه های متصل درست مانند سنگ هایی هستند که طول پلکان را به هم متصل میکند و پرندگان مهاجر برای استراحت، تغذیه، تولید مثل و سپری کردن زمستان به آن نیازمندند. بسیاری از آشیانه هایی که پرندگان مهاجر در امتداد سفر خود به آنها اتکاء دارند، توسط فعالیت های انسانی مختل شده اند. این اختلال خطری جدی برای حیات گونه های وحشی پرندگان مهاجر محسوب میشود. فعالیت های های مستقیم انسان مانند اختصاص زمین به فعالیتهای کشاورزی ، خانه سازی و یا جنگل زدایی، و همچنین تأثیرات غیر مستقیم انسانی مانند تغییرات آب و هوایی، آشیانه ها و شبکه های پرندگان مهاجر را تخریب میکند. تا کنون شمار زیادی از این آشیانه ها یا آسیب دیده و یا به طور کامل نابود شده است. بنابر این، حفاظت از این شبکه ها برای ادامه حیات و سلامت گونه های پرندگان مهاجر بسیار مهم است.

همکاری با یکدیگر برای حفاظت از پرندگان مهاجر
مضمون فعالیتهای بین المللی امسال پیرامون روز جهانی پرندگان مهاجر بر مبنای اهمیت ایجاد ارتباط و همکاری های نزدیک میان دولت های جهان، سازمانهای طرفدار حفاظت از محیط زیست و شهروندان علاقه مند به حفاظت از گونه های وحشی پرندگان مهاجر سازماندهی شده است. تلاشهای مشترک بین المللی و میان-کشوری از این لحاظ اهمیت می یابد که برنامه های حفاظت از محیط زیست در یک کشور خاص می تواند به طور کامل با از دست رفتن تنها یک شبکه در منطقه و یا کشوری دیگر دچار مخاطره شود. برگزاری روز جهانی پرندگان مهاجر همچنین با هدف تشویق جامعه بین المللی در سهیم دانستن خود در این تلاشها صورت می گیرد.
پرسش واقعی این است که حفاظت از گونه های وحشی پرندگان مهاجر از چه منظری اهمیت می یابد؟ پرندگان در حقیقت نقش دما سنج زیست محیطی را برای ما و طبیعت ایفا می کنند. سلامت، شادابی، و تحرک پرندگان در فضای آبی آسمانها تا حد زیادی بیان گر سلامت و تمیزی آب و هوا، کیفیت زمین های حاصل خیز، و وفور منابع طبیعی است. به مخاطره افتادن سلامت پرندگان میتواند نشانگر مشکلات زیست محیطی باشد که همه ما باید آنها را جدی بگیریم و برای حل آنها تلاش کنیم. همچنین زیبایی و گونه گونی پرندگان، گستره تنوع زیستی را غنی تر ساخته و بن مایه بسیاری از نمادهای تاریخی کشورها را فراهم آورده است.Ÿ انترنت

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

به بهانه روز جهانی مطبوعات

شماره 123/ چهارشنبه 18 ثور 1392/ 8 می 2013


۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

اخ بار!


شماره 122/ چهارشنبه 1 ثور 1392/ 1 می 2013
کوه بچه
بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
سفیر فرانسه پایش را از گلیم دیپلوماسی پیشتر دراز کرد
در حالیکه پس از یازده سپتمبر فرانسه حمله بر امریکا را حمله بر دولت فرانسه خوانده نیروهایش را به افغانستان در ائتلاف ضد ترور فرستاد، برنارد بژولی سفیر فرانسه در کابل اخیراً اظهارات عجیب و غریب در رابطه به افغانستان نمود.
بژولی پروژه ی افغانستان را یک پارچه ی نازکی از یخ خوانده در مورد امکان عادی شدن اوضاع در افغانستان پس از سال 2014 تصویر تیره یی ترسیم کرد.
آژانس خبری فرانسه از قول بژولی نوشت که حکومت افغانستان و جامعه ی بین المللی چرا فکر میکنند که در سال 2014 همه چیز در افغانستان خوب خواهد بود.
جالبترین بخش سخنان بژولی ابراز نظر در مورد استقلال افغانستان است که گفت: اگر صاف و پوست کنده بگویم کشوری که برای دادن معاش پولیس و اردوی خود و حتا برای دادن معاشات بعضی ادارات ملکی اش به کمک های خارجی نیاز دارد در واقعیت نمیتواند مستقل باشد.
مردم افغانستان از این آقای سفیر سوال دارند که اگر قضیه از این قرار باشد شما قوای تان را به چه عنوان به افغانستان فرستادید؟
فرانسه که در مالی روحیه ی جسور مبارزه با تروریزم دارد و خواهان کمک های بین المللی در مبارزه با تندروی و تروریزم است، به نظر میرسد با اظهارات جبونانه ی سفیرش در افغانستان میخواهد ارزش های مدنی و حقوق بشری افغانستان را در معامله با تندروان قربانی کند. مردم میپرسند چه شد آنروزی که جهان عصر حاضر را از انقلاب کبیر فرانسه حساب می کرد و کجا شد آن روح القوانین منتسکیو و قرار داد های اجتماعی ژان ژاک روسو که دولت فرانسه سالها بخاطر آن بر مردم جهان فخر می فروخت؟ و حالا ارزش های مدنی را دیپلوماتش با تندروان معامله می کند، نزد مردم افغانستان جسارت فرانسه در مالی و ترس آنکشور در افغانستان سوال بر انگیز است و در شگفتی و تعجب اند که چگونه یک سفیر هنگام وداع به خود حق میدهد این چنین روحیه ی ترس و وحشت را در یک کشوری که با آن حتا قرار داد استراتیژیک امضاء کرده دامن بزند.Ÿ
***
امنیت بلند منزل های نقاط مرکزی شهر را کی تأمین میکند؟
از نظر کارشناسان ساختمانی و امنیتی اعمار بلند منزل های چندین طبقه یی در چارراهی پل مکروریان، مکروریان سوم، مکروریان چهارم، فروشگاه، چارراهی ملک اصغر و سایر نقاط اطراف مراکز استراتیژیک کشور این نگرانی را به وجود آورده که با توجه به تجربه ی تلخ حمله از بلند منزل چارراهی مکروریان به ادارات دولتی مسأله ی تأمین امنیت این بناهای چند طبقه یی چگونه حل خواهد شد؟
در گذشته بلند ترین ساختمان در شهر کابل 18 منزل داشت که به اختیار وزارت مخابرات گذاشته شده بود. با توجه به وضعیت کنونی هر گاه این بلند منزل ها به اختیار نیروهای امنیتی قرار داده نشوند، خطرات بزرگی شهر را تهدید میکند چنانکه حادثه ی شیرپور و پل مکروریان را میتوان مثال آورد.
کارشناسان ساختمانی میگویند در پایتخت کشور اعمار هر نوع تأسیسات باید مطابق ماسترپلان باشد، در غیر آن کمبود و نبود کانالیزاسیون، ساحه ی سبز، پارک وسایط و غیره باعث آلودگی محیط زیست و مشکلات بزرگی برای شهروندان خواهد شد.Ÿ

سعدی و بوکاچیو، دو روایت گر یک قصه شیرین


شماره 122/ چهارشنبه 1 ثور 1392/ 1 می 2013
2


نوشته: رهَ نَورد زریاب
قصة نُهُم روز پنج دكامرون، باز شكاري نام دارد. در اين قصه، مي خوانيم: در ولايت توسكاني، نجيب زادة دل آوري، به نام فرديگو زنده گي مي كرد. فدريگو، دل باختة بانوي شوهر داري بودي كه موناجيووانا نام داشت و در سراسر فلورانس، زيباتر از او زني پيدا نمي شد.
فدريگو، براي به دست آوردن دل اين زن، به هر كاري دست مي يازيد و بي دريغ پول خرج مي كرد؛ اما، بانو جيووانا –كه زني پاك دامن بود- هيچ توجهي به او نشان نمي داد.
بدين گونه، فدريگوي دل شده دارايي اش را، يك سره، از دست داد و به جز يك مِلك روستايي مُحَقَّره، ديگر چيزي برايش نماند و او، نا گزير شد كه شهر را ترك گويد و به خانة روستايي اش پناه ببرد تا با تنگ دستي و بي نوايي، روزگارش را سپري كند.
فدريگو، يك باز شكاري داشت كه مانند آن، در جهان كم تر ديده شده بود. او كه در روستا به كسي رفت و آمد نداشت، روز ها، با باز شكاري اش، به شكار پرنده گان مي پرداخت و از اين راه، خوراك خودش را فراهم مي ساخت.
پس از مدتي، شوهر بانو جيووانا درگذشت و بانو، با يگانه پسر خُردسالش، تنها ماند. در تابستان آن سال، بانو جيووانا با پسرش به روستا رفت. از قضاء، مِلك روستايي آنان، نزديك خانة فدريگو بود. پسر بانو جيووانا، با فدريگو آشنا شد و سخت دل بستة باز شكاري او گشت. پسرك، مي ديد كه فدريگو، باز خودش را بسيار دوست دارد. از همين رو، هيچ دل نمي كرد كه باز را از او بخواهد.
اين پسر، يك روز بيمار شد و بر بستر افتاد. بانو جيووانا كه پسرش را سخت دوست داشت، بسيار نگران گشت؛ چنان كه لحظه يي هم، از كنار بستر او دور نمي شد.
روزي، پسرك بيمار، به مادرش گفت: «اگر كاري بكنيد كه آقاي فدريگو، باز شكاري خودش را به من بدهد، به گمانم، به زودي شفا خواهم يافت!»
بانو، در برابر اين خواستة پسرش، در مي ماند و نمي داند كه چي كار كند. سر انجام، پس از انديشة بسيار، بر اين مي شود كه خود به نزد فدريگو برود و باز شكاري را از او بخواهد.
روز ديگر –به هم راهي زني از دوستانش- به خانة محقر فدريگو رفت و او را دَمِ در خواست. فدريگو، شگفتي زده شد و شتابان به پيش واز او رفت. بانو، به او گفت: «فدريگو، من آمدم تا زيان هايي را كه تو در راه عشق بي پايانت به من، متحمل شده اي، جبران كنم و جبران آن، بدين گونه است كه من و دوستم آمده ايم تا در نان چاشت با تو شريك شويم!»
فدريگو، شادمانه، گفت: «بانوي عزيز، من هيچ به ياد ندارم كه از جانب شما، متحمل زياني شده باشم، شما، بر عكس، آن قدر به من نيكي كرده ايد كه اگر گاهي ارج و عزتي داشته ام، آن را مديون عشق و علاقه يي مي دانم كه به شما داشته ام!»
فدريگو، آن دو زن را به خانه برد و اما، هر چه جست و جو كرد، چيزي نيافت كه با آن از مهمان عزيزش، پذيرايي كند. به ناچار، باز شكاري اش را كه فربه و پر گوشت بود، بكشت و به زني كه در خانه اش كار مي كرد، داد كه كباب كند.
سر انجام، چاشت آماده شد و فدريگو آن دو بانو را بر سر ميز دعوت كرد. هر دو زن –بي آن كه بدانند چيزي را كه مي خورند چي است- از پذيرايي هاي گرم فدريگو لذت بردند.
پس از غذا، بانو جيوواني، تقاضايش را با فدريگو در ميان گذاشت و باز شكاري اش را ازاو طلب كرد. فدريگو، همين كه تقاضاي زني را كه سخت شيفته و شيدايش بود و همه چيزش را در راه عشق او بردبار داده بود، شنيد، بي آن كه سخني بگويد، زار زار گريستن را گرفت. بانو، پنداشت كه گرية مرد، از بهر از دست دادن باز شكاري محبوبش است.
از اين رو، بسيار ناراحت شد؛ اما فدريگو، در ميان آه و ناله، گفت: «اي بانوي عزيز، چرا اين خواست ناچيز و كوچك را، در اول بر زبان نياورديد؟ من، چه شور بختم كه ديگر نمي توانم اين خواهش شما را بر آورده سازم. آخر، بانوي گرامي، غذايي كه خورديد، همان باز شكاري بي نظير بود. گرية من از آن است كه نمي توانم آن باز را، هم چون هدية نا چيزي، به شما تقديم كنم!» و براي اثبات گفته هايش، پرها، پا ها و منقار باز شكاري را، پيش پاي بانو انداخت.
چنان كه ديده مي شود، بنياد و ساختار داستاني اين دو قصه –يكي از سعدي، و ديگري از بوكاچيو- هم رنگ و هم گون هستند:
الف. آدم قصه، حيواني را كه سخت دوست دارد و برايش بسيار گرامي است، فداي مهمان يا مهمانانش مي سازد؛
ب. مهمان يا مهمانان براي به دست آوردن حيواني آمده اند كه خوراك شان شده است.
و اما، با وجود اين هم گوني و هم مانندي بنياد و ساختار داستاني از يك ديدگاه ديگر –از ديدگاه ارزش شناسي اجتماعي- قصة سعدي و قصة بوكاچيو از هم ديگر فاصله دارند و هر يك، پيام جداگانه يي را مي رساند. بدين معني كه، انگيزة آدم قصة سعدي –حاتِم- در فداكردن حيوان دوست داشته اش، ارزش هاي يك سره معنوي، چون سخا، كَرَم، مهمان نوازي و نگه داشت نام است. همين ارزش هاي معنوي، آدم داستاني را وا مي دارند تا یکباره گي اسپ محبوب و بي مانندش را، از بهر مهمانان نا خوانده و ناشناس، سر ببرد و خوراك آنان سازد؛ و اما، انگيزة قصة آدم بوكاچيو، در كشتن باز شكاري كم ياب و عزيزش، چيزي ديگري است: عشق يك زن!
شايد بتوان گفت كه در اين دو حكايت، بخشي از ارزش گذاري ها و جهان نگري هاي خاورزميني و باخترزميني، تبلور و بازتاب يافته اند و در برابر يك ديگر ايستاده اند: ارزش هاي ارج اومند غير مادي و عشق زميني و جسماني به يك زن.
به همين گونه، در قصة سعدي، جانوري كه فدا مي شود، يك اسپ است. اسپ، در جامعة عرب، از ارج و بهاي بسيار برخوردار بود و نيز، مي توانست ماية سرفرازي و باليدن مالكش باشد؛ و اما، در داستان بوكاچيو، اسپ جايش را به باز شكاري داده است كه در بسياري از سرزمين هاي باختر، به ويژه در ميان لايه هاي بالاي جامعه، ورجاوند و گرامي پنداشته مي شد.
اين هم گوني و هم مانندي، در بنياد و ساختار داستاني اين دو قصه –يكي خاورزميني و ديگري باخترزميني- از كجا آمده است؟ آيا اين هم گوني و هم مانندي، تصادفي و گونه از توارد است؟ آيا بوكاچيو –كه صد سال پس از سعدي مي زيست- بنياد و ساختار قصه اش را، از شيخ شيرازي گرفته است؟ آيا سرچشمه هاي قصه هاي سعدي و بوكاچيو، در جاي ديگري بوده اند؟
در بارة قصه هاي دكامرون، گفته شده است كه داستان هاي اين كتاب، در مجموع، ساختة تخيل و ذهن خود نويسنده نيستند. اين داستان ها، بيش تر، از روايت هاي شفاهي و عاميانه، گرفته شده اند و نيز، برخي از اين داستان ها، منابع ادبي نبشته شده داشته اند؛ به گونة مثال، داستان دوم روز هفتم، بي گمان، از آپوله (نويسندة سدة دوم ميلادي كه كتار خر زرين از اوست) اقتباس شده است. به همين گونه، سر چشمه هاي ادبي قصه هاي خوراك دل و انتقام ملكه، نيز شناخته شده هستند.
درياي روم كه در ميان خشكه هاي آسيا، اروپا و افريقا جاي گرفته است، براي سده هاي دراز، فرهنگ ها و تمدن هاي گونه گون را، با هم پيوند مي داد. سرزمين هاي گرد و پيش اين دريا، با هم دگر، داد و گرفت هاي فرهنگي و بازرگاني فراوان داشتند.
خاك ايتاليا، به شكل يك موزه، در اين دريا افتاده است و بسياري از شهر هاي آن، شهر هاي ساحلي و بندرهاي دريايي هستند. بر اين بنياد، مي شود گفت كه اين شهر ها، از فراورده هاي فرهنگي سرزمين هاي گرد و پيش اين دريا، برخوردار بودند و اين شهر ها نيز، به سرزمين هاي ديگر كرانه هاي اين دريا، وام هاي فرهنگي مي دادند. با نظر داشت همين اصل، مي شود گفت كه شايد سعدي، در سفرهايش به شام و لبنان –كه هر دو در كرانة خاوري اين دريا جا گرفت اند- اين حكايت را شنيده بود و بوكاچيو نيز، هنگامي كه در ناپل –يك شهر بندري- زنده گي مي كرد. مي توانست به اين قصه دست يافته باشد.
از سوي ديگر، محمد قاضي –مترجم زبردست دكامرون در پايان داستان باز شكاري، در حاشية كتاب، آورده است: «اين داستان، بي شباهت به داستان حاتِم طايي و امير عرب نيست كه خواهان اسپ او بودو حاتِم به سبب عدم دست رسي به گوسفند، ناچار اسپ را براي پذيرايي از او گشت.»
اين حاشية مترجم كتاب دكامرون، نشان مي دهد كه محمد قاضي، شايد روايت ديگري از اين قصه را نيز، در جايي ديده است كه در اين روايت، به جاي شاه روم، يك امير عرب، خواهان اسپ حاتِم طايي بوده است.
اين اشارة محمد قاضي مي رساند كه از اين داستان، شايد چندين روايت وجود داشته بود. مردم، اين روايت ها را مي دانستند و به هم ديگر باز مي گفتند و سعدي هم، شايد، اين قصه را از زبان مردم شنيده بود.
و اما، خاست گاه نخستين اين داستان، كجا بوده است؟ پاسخ دادن به اين پرسش، دشوار است و شايد هم، نا ممكن باشد. با اين هم اگر جلو بودن صد سالة سعدي را از بوكاچيو و نيز وجود چندين روايت را، از اين حكايت –در حوزة خاوري- در نظر گيريم، شايد بتوانيم گفت كه زادگاه اين قصه سرزمين هاي عرب بوده است.Ÿ
پایان