۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

جام کنفدراسیون های سال 2013

شماره 130/ سه شنبه 4 سرطان 1392/ 25 جون 2013
به بهانه روز جهانی المپیک

جام کنفدراسیون ها به یک دوره از مسابقاتی اطلاق میگردد که هر چهار سال یکبار توسط فیفا برگزار میشود، در این جام 8 تیم قهرمان جام های مختلف دنیا به رقابت می پردازند که امسال شاهد برگزاری این جام در کشور برازیل هستیم. امسال 8 تیم ذیل به این رقابت ها حضور دارند:
برازیل به حیث کشور میزبان
اسپانیا به حیث قهرمان اروپا
جاپان به حیث قهرمان آسیا
مکسیکو به حیث قهرمان امریکای شمالی و مرکزی
اروگوئه به حیث قهرمان امریکای جنوبی
تاهیتی به حیث قهرمان اقیانوسیه
ایتالیا به حیث نایب قهرمان اروپا
نیجریه به حیث قهرمان افریقا
این رقابت ها که در دو گروه برگزار شد، در گروه ی اول کشور های: برازیل، جاپان، مکسیکو و ایتالیا و در گروه ی دوم کشور های: اسپانیا، اروگوئه، نیجریه و تاهیتی با هم در مسابقه استند که رقابت شدید میان تیم ها در جریان است. نکته جالب توجه در این جام امسال شکست تحقیر آمیز 10 بر صفر تاهیتی مقابل قهرمان جهان یعنی اسپانیا بود که تا حال در تاریخ این رقابت ها بی سابقه میباشد.

تا به حال تیم های برازیل، ایتالیا، اسپانیا و اروگوئه به مرحله نیمه نهایی این رقابت ها رسیده اند که فینال این رقابت ها به روز 30 جون 2013 برگزار خواهد شد.

در حالیکه جوانان افغانستان به ورزش خیلی علاقمند استند و این گونه رقابت ها را به حیث رقابت های نمونه وی تلقی میکنند تا در رقابت از آنها تقلید کنند، حکومت بخاطر تشویق و رشد استعداد های آنان کم توجهی مینماید، که نمونه ی آن را میتوان در میدان ورزشی مقابل غازی استدیوم که بنام میدان چمن حضوری یاد میشود، به وضوح مشاهده کرد.Ÿ

به بهانۀ روز جهانی پناهجویان تصویردردناکی از پناهجویان افغان در بحر

شماره 130/ سه شنبه 4 سرطان 1392/ 25 جون 2013
گر به غریبی رود از مملکت
گرسنه خسپد ملک نیمروز

۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

نهمین سالگرد ارمغان ملی به خوانندگان، نویسندگان، علاقمندان و دست اندرکاران آن مبارکباد!

شماره 129/ سه شنبه 28 جوزا 1392/ 18 جون 2013
نظریات صاحبنظران و خوانندگان

نجیبه ایوبی نویسنده، ژورنالیست، فعال جامعه مدنی و رییس کلید گروپ:
هفته نامه ارمغان ملی طی 9 سال فعالیت توانسته به صفت یک رسانه ارزشمند عرض وجود نماید، تلاشی که مسوولین ارمغان ملی برای تداوم نشر و پخش این نشریه داشته اند قابل توجه است .
پرداختن به موضوعات اجتماعی و فرهنگی به خصوص نشر شماره های اختصاصی به مناسبت های فرهنگی و نشر کارتون های با بار معنایی غنی از ویژه گیهای این نشریه است.
تغیرات مثبتی اخیراً در چاپ این نشریه به نظر میرسد که آینده آنرا بهتر از امروز پیشبینی میتوان کرد از جمله در شماره های قبلی این نشریه از فضای موجود صفحه استفاده لازم صورت نمیگرفت که خوشبختانه در این اواخر این نقیصه بر طرف شده است .
سالهای پر از درخشش به این نشریه پویا آرزو میکنم .
***

دکتر عالمه فعال جامعه مدنی و رییس کمیته مشارکت سیاسی زنان:
نخست نه سالگی نشر ارمغان ملی را به صاحب امتیاز آن آقای داود سیاووش، تیم جوان اما پخته و با پشتکار آن تبریک میگویم.
برای من قابل افتخار است که در اولین سال ها در پهلوی نشریه ارمغان ملی به حیث دوست ،همکار و مشوق باقی ماندم و شاهد پیروزی ها روز افزون این نشریه بودم و هستم.
من در اولین روز ها متوجه پشتکار و زحمتکشی تیم جوان ارمغان در کنار ژورنالیست باتجربه آقای داود سیاووش بودم.
در فاصله نه سال گذشته تعداد زیادی از نشریه ها به نشر رسیدند اما بعد از انتشار چند شماره محدود دیگر نتواستند به نشرات ادامه دهند.
ویژه گی های نشریه ارمغان ملی رامی توان به اختصاربیان کرد:
- غیر وابسته بودن آن
- تحلیل همه جانبه وعمیق از وضعیت جاری کشور
- توازن در نشر مضامین اجتماعی و فرهنگی
- قلم رسا و بدون تزلزل آن
من هر چهارشنبه سر صبح وقتی به دفتر میرسم، در اولین فرصت نشریه ارمغان ملی را برمیدارم و خیلی با علاقه آنرا می خوانم.
ارمغان ملی برایم از جمله نشریه های ناب و ویژه است.
برای دست اندرکاران آن موفقیت آرزو می نمایم.
***

حبیب الرحمن وفا، خبرنگار روزنامه ی انیس:
ارمغان ملی یکی از نشریه های بسیار سرشناس کشور ماست، که به مسایل فرهنگی در خط کاملاً غیر وابسته و آزاد به نشرات می پردازد، اکثر صفحاتش را که میخوانم دارای مطالب بسیار خوب در باره حقوق بشر، جوانان، مولانا جلال الدین دارد مخصوصاً که در سال مولانا دو شماره ی اختصاصی داشتند که از طرف فرهنگیان و اهل عرفان بسیار استقبال شد و بعد از این هم اگر اینطور ادامه پیدا کند بسیار خوب است، متأسفانه بعضی اوقات به وقفه هایی مواجه میشود که علتش را نمیدانم، ولی بسیار خوب میشود اگر به روزنامه ارتقا یابد چون مسایل سیاسی و اجتماعی را مطرح مینماید که بسیار قابل تمجید است.
این نشریه مطالب تصویری بسیار خوبی برای جوانان و اطفال دارد، در ضمن مطالب ورزشی هم برای جوانان دارد که برای جوانان خیلی دلچسپ میباشد، سرمقاله های این نشریه که توسط آقای داود سیاووش مدیر مسوول این نشریه نوشته میشود بسیار پرابلم های فعلی کشور مان را که در شرایط محسوس است بسیار خوب به تحلیل میگیرد. امیدوار استم که این نشریه ادامه یافته راههای حلی را برای حکومت پیشنهاد نماید تا سیاسیون ما آن پیشنهادات را بر اساس منافع ملی مردم ما در نظر گیرند.
در اخیر نهمین سالروز این نشریه را برای دست اندرکاران آن تبریک عرض میدارم.
***

حفیظ محمدی:
با سپاس زیاد از هفته نامه ارمغان ملی بخاطر نشر مطالب وزین و زیبا برای جوانان.
یک پیشنهاد کوتاه: خواهان معلومات درباره افغانستان در هفته نامه شما استم. یعنی معلومات در باره ولایات و مناطق زیبای افغانستان.
در اخیر نه سالگی این نشریه وزین را برای همه دست اندرکاران ارمغان ملی تبریک عرض میدارم.
***
فیضان الحق فیضان، مهاجر افغان در لندن:
اولتر از همه سلام بی پایان بنده را بپیذیرید، اگر چه من از وطن دور بسر میبرم ولی از هموطنان رنجدیده ی خود دور نیستم، روحم در وطن است چون حیثیت مادرم را دارد و همیشه برنامه های تلویزیون و نشریه ها را تعقیب میکنم. باید گفت که هفته نامه ی ارمغان ملی یک هفته نامه ی ملی است و همیشه از درد و رنج مردم حرف میزند و برایم این امیدواری را میدهد که هر چند من از وطن دورم ولی در وطن اشخاصی هستند که از درد و رنج مردم حرف میزنند و از نام هفته نامه معلوم است که خود گواه از وطن پرستی است و باید گفت چون در رأس شخص آقای داود سیاووش یک انسان با احساس و وطندوست است تمام مضامین را بدون تعصب ترتیب کرده و به مردم پیشکش میکند که تمام موضوعات آن قابل خواندن است، به یک برنامه ی منظم پیش میرود و واقعیت های عینی جامعه را پیشکش مردم میکند.
ژورنالیست باید واقعیت را بدون هراس بگوید و به خدا توکل نماید زیرا خداوند هم از شنیدن حقیقت خرسند میشود و برای مردم هم دلنشین است، دور از حقیقت نخواهد بود اگر بگویم ارمغان ملی یک نشریه ملی است و بیطرفانه قضاوت میکند. من به نوبه ی خود از بارگاه خداوند متعال برای دست اندرکاران این نشریه موفقیت آرزو میکنم و در تمام عرصه های زندگی موفقیت شان را خواهانم.
***

دکتور علوم غلام نبی یقین:
استاد سیاووش عزیز ودوست ورجاوندم که سخت دوست تان دارم به سلامت باشید وزنده گی مملو از صمیمیت را بشما وبرادر زادگان آرزو دارم. ارمغان ملی وزین روز تا روز به همت قلم بدستان پژوهشگر دارد قله های شامخ در ادب و ادبیات را طی میکند و بستر خوبی را بر ادب پروران وادیبان چه در عرصه سیاست وچه در عرصه معنویت پیدا کرده است ازین رو هیچ شکی وجود ندارد که روز تاروز بر غنامندی مطالب ارزنده آن فزون و بر خوانندگان وهوا دارن خود افزونی به عمل می آید. بناءً بنده را یارای سخن بیشتر پیرامون این جریده وزین نیست و میگویم عمر دست اندر کاران آن دراز و قلم آنان توانا تر باد. نهمین سالروز ارمغان ملی که ارمغان دهنده است بر شما و همه ای فرهیختگان عرصه ژورنالیزم مبارک ومیمون باد.
***

گل علم ناصری، نویسنده و ژورنالیست روزنامه ی اصلاح:
هفته نامۀ ارمغان ملی، یقیناً در جنب دیگر رسانه های چاپی جای خودش را پیدا کرده است. اگر گزاف نگفته باشم، این رسانه با درک واقعی اوضاع اجتماعی، موضوعاتی را که به نشر میرساند، واقعاً نیاز و تمنیات مردم ما را در لا بلای برگهایش انعکاس میدهد.
در مطبوعات چیزی که اهم است و مبرمیت دارد ذوق، سلیقه، نیاز و تمنیات خواننده را در نظر گرفته است. با کمال مباهات به این اذعان میدارم که هفته نامۀ ارمغان ملی کماکان توانسته است از عهده ی چنین یک کار بزرگ و حتا سترگ به نحو شایسته یی بدر بیاید.
راز مؤفقیت این هفته نامه در اینست که توانسته جواب به موقع به پرسش خوانندگان بدهد، خوانندگانی که تشنه ی موضوعات ناب و تازه، بدرد بخور و مفید اند.
با اغتنام از فرصتیکه برادر بزرگوارم آقای محمد داود سیاووش پیشکسوت عرصه ی مطبوعات مساعد ساختند، سالروز ارمغان ملی را نه تنها به ایشان، بل به خانواده ی مطبوعات سراسر کشور تبریک میگویم و آرزومندم که ارمغان ملی، ارمغانی باشد برای ملت شریف، دردمند و مصیبت دیده ی افغانستان.
***

حسام الدین هشام، مدیر فرهنگ روزنامۀ انیس:
نشریه ی ارمغان یک نشریه فرهنگی و خواندنیست که بسیار مطالب فرهنگی را به نشر میرساند. تا جاییکه بعضاً من میخوانم یک نشریه ی بسیار خوبیست و چنین نشریه ی فرهنگی در کابل و کشور ما بسیار کم پیدا میشود. بناءً مطالبش را که می بینم بسیار مطالب خواندنیست و از هر نگاه یک نشریه ی بسیار زیبا و با مضامین و محتوای و قطع و صحافت خوب چاپ میشود و دارای کارتون های پر مفهوم میباشد. من نه سالگی این نشریه را تبریک میگویم و امیدوار هستم قسمیکه تا حالا به نشرات خود ادامه داده بعد از این هم همینطور به نشرات خود ادامه دهد و پیروزی برای دست اندرکاران و مسوولین این نشریه خواهانم.

در مســـیر سیلاب گونۀ اشـکال نوین مشارکت اجتـــماعی

شماره 129/ سه شنبه 28 جوزا 1392/ 18 جون 2013

اگر از نقطه ی صفری و حتا زیر صفری آن روز حساب کنیم که داشتن یک ماشین کوچک تایپ ساده در خانه ی افراد و اشخاص جرم تلقی میشد و به یک کمپیوتر حتا ده (جی بی) به چشم یک صندوقچه ی اسرار آمیز جادو نگاه میشد، تا امروز که یک طفل دانش آموز صنف چهار میتواند حروف نگار و یک دانش آموز صنف 12 میتواند صفحه آرای ارمغان ملی باشد و در چوکات قانون، بدون سانسور و ترس و دلهره از دولت آنچه میخواهد، بنویسد، واقعاً تحول بزرگی در زمینه ی انکشاف ارزش های مدنی و آزادی بیان به وجود آمده است.
این مسیر انکشافی چشم، گوش و زبان مردم را باز کرد تا ناگفته ها را بگویند، نا شنیده ها را بدون استراق سمع و سر گوشی بشنوند و نا دیده ها و بیان نشده ها را بدور از قیچی سانسور و ترس و وحشت زندان بببینند و عیان و بیان کنند؛ اما اینکه آیا این واقعیت زیبا هنوز به یک روند مبدل شده یا نه؟ و اینکه از این امکانات و فضا در جهت مثبت آن استفاده میشود یا نه؟ و اینکه ضمانت اجرایی برای حل مشکلات مطروحه وجود دارد یا نه؟ جای بحث میباشد. از روزنامه نگاری در یک سرای روغن فروشی که شعاع پخش آن حد اکثر یک کیلومتر اطراف دفتر بود، تا روزگاری که در یک چشم بهم زدن متن و محتوای انتقادی یک نشریه را میتوان از اقصای خاور تا کرانه های باختر هوار کشید و صدای اعتراض خود را همزمان به گوش پاسبان حوزه تا قصر سلطان و خانه ی ملل در یک چشم به هم زدن رسانید، اگر از این امکان در جهت مثبت و انتقادی و انتباهی استفاده شود، کوتاهترین راه پیشرفت و انکشاف جامعه در آن مضمر است.
این ایجابات عصر و زمانست که دیگر قلم در جیب قی نمیکند و صدا در گلو خفه نمیشود و این نیاز زمان و صدای دوران و اعجاز عصر ساینس و تکنولوژی این ساز و سامان است که نمیتوان دیگر صداها را خفه کرد، اما آنچه قابل بحث است اینکه: آیا از این پدیده های اعجاز انگیز واقعاً استفاده ی مثبت میشود یا نه؟ چون هیچ پدیده فی نفسه خوب و بد نیست و بر حسب نحوه ی استفاده مفیدیت و مضریت آن مطرح میشود، همانطوریکه با یک ذره ی اتم میتوان عالمی را تعمیر و تخریب کرد، از این امکان محیر العقول تکنولوژی معلوماتی هم میتوان با یک چشم به هم زدن آبروی عالمی را به باد داد و یا کشوری را از بربادی نجات داد، که در این حال اخلاق ژورنالیستیک مطرح میگردد تا دیده شود که آیا واقعاً به گفته ی انشتین دینامت را به دست کودکان نداده ایم؟ نسلی که شاید فردا با یک چشم به هم زدن زعیم کشور را در یک دموکراسی الکترونیک در سایه ی شکل نوین مشارکت اجتماعی تعین کند و از این پیشرفت تکنولوژی در جهت تأمین مشارکت اجتماعی به نفع ارزش های مدنی استفاده کند! راستی باید دید که چه تضمیمی برای برگشت نا پذیری این روند از نظر عینی سنجیده شده و چه تعهد و تمهیدی برای ادامه ی این جریان سیال اجتماعی در سطح ملی و بین المللی وجود دارد؟

۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه

یاسمن بویی مرا دیوانه کرد

شماره 127/چهارشنبه 15 جوزا 1392/ 5 چون 2013

استادسرآهنگ
به بهانه سالروز استاد محمد حسین سرآهنگ

هژبر شینواری
آن وقت ها کارمند روزنامهء «کابل تایمز» بودم و هرزمانی که سرم اندکی از کاروبار روزانه فارغ می شد، به رادیووتلویزون افغانستان می رفتم تا به یکی از آرزوهای که از آوان کودکی در قلبم جوانه کرده بود، جامهء عمل بپوشانم. نخست به دفتر جمع آوری اخبار تلویزیون می رفتم وبعد یکجا با حیات ا لله حیاتی که دوست و همکار نزدیکم بود به افغان فلم می رفتیم و از روی رسم هایم فلم می گرفتیم و ساختن فلم های کارتونی را تجربه می کردیم. تجاربی که بعد ها به ساختن نخستین فلم های کارتونی در افغانستان منجر شد و حاصل آن فلم های «تمرین» و «پرواز به سوی خورشید» بود.
آن روز مثل هر روز دیگر به دفتر جمع آوری اخبار رفته بودم و کنار درب ورودی دفتر با حیات ا لله حیاتی، عطا محمد سدید، تره خیل و فلمبردار جوانی که تازه با او آشنا شده بودم و تصادفاً همنامم هم بود، ایستاده بودم. در مورد اینکه آیا این همه تلاش های من بالاخره به نتیجه ای هم خواهد رسید، صحبت می کردیم. در گرماگرم صحبت ناگهان سکوت عجیبی بین ما حکمفرما شد، همه به یک صدا سلام دادند و صدای گرمی آن را علیک گفت. به عقب ام نگریستم. استاد بزرگوار محمد حسین سرآهنگ را دیدم، لباس شتری رنگ بر تن، با شالی به همان رنگ بر شانه و عصایی در دست سوی ما لبخند می زد. موی ها و بروت های ماش و برنج و چهرهء زیبا و مردانه اش به او ابهت خاصی بخشیده بود. همه با استاد دست دادیم و از بین ما همایون خم شد و دست استاد را با صمیمیت بوسید. استاد سرحال، پرانرژی و خوشحال به نظر می رسید. لحظاتی با حیاتی و دیگران صحبت کرد و بعد با قدم های شمرده و استوار به سوی دفتر اداری به راه افتاد.
سبزه های کنار پیاده رو را تازه آب داده بودند و آبی که بالای پیاده رو گذشته بود با خود ورقهء نازکی از خاک نرم را روی آن فرش کرده بود. نمیدانم چرا به پاهای استاد خیره شدم. استاد آرام گام می نهاد و با هر گام نشان قدم هایش را روی سنگفرش پیاده رو نقش می کرد. نگاهم به نقش گام های او خیره مانده بود ، صدای موزون گام هایش نیزدر مقام های بود که استاد هنرمندانه آنها رادر پرده های ساز زمزمه میکرد . نمی دانستم که این آخرین باری خواهد بود که صدای گام های استاد سرآهنگ را می شنوم… صدای همایون رشته ای چرت هایم را پاره کرد. به بالا نگریستم، تنها او در کنارم ایستاده بود، دیگران همه رفته بودند و من حتی رفتن آنها را متوجه نشده بودم. همایون نیز مانند من به نقش های پا خیره، خیره می نگریست. شنیدم می گوید: «می دانی هژبر! استاد مرد بزرگی است، خیلی بزرگ ، افسوس که ما قدر او را نمی دانیم. من هم قدر و منزلت اورا آنچنانی که باید نمی دانستم، تا اینکه سال های قبل باری به هندوستان رفتم. شبی میهمان یکی از دوستانی بودم که در هندوستان دم و دستگاهی داشت. بیادم آمد که برادرم از من تقاضا کرده است که از هندوستان برایش یک آرمونیه بیاورم. از دوستم در این مورد کمک خواستم. او گفت خودت می دانی که من هم از موسیقی چیزی نمی دانم، ولی استاد سرآهنگ به دهلی برای کنسرت آمده است و در همین نزدیکی ها دریک هوتل اقامت دارد. تو که او را می شناسی استاد اهل موسیقی است و به یقین که بهتر از من وتو آرمونیه خوب را از بد تکفیک می تواند. دیدم راست می گوید. من بار ها از کنسرت ها و محافل استاد فلمبرداری کرده و با او از نزدیک آشنا بودم. با هم به هوتل محل اقامت استاد رفتیم. استاد با مهربانی و گرمی از ما استقبال کرد و با پیشانی باز پذیرفت که مرا در خریدن آرمونیه کمک کند. برای فردا قرار گذاشتیم. فردا تازه از خواب بیدار شده بودم که استاد را در مقابل خودم یافتم. ریکشایی را کرایه کردیم و به سوی آدرسی که استاد می دانست به راه افتادیم. هر محل و کوچه ایکه از آن می گذشتیم، تاریخچه و خاطرهء داشت که استاد با مهربانی آن را برایم قصه می کرد. معلومات استاد در مورد شهر دهلی و کشور هندوستان مرا متعجب ساخت. ریکشا بعد از طی مسافتی در وسط میدان وسیعی توقف کرد که در اطراف آن دکان های قرار داشت که از در و دیوار آنها وسایل و آلات موسیقی آویزان بود. نخستین چیزی که در آن محل توجه ام را به خود جلب کرد، صدای موسیقی ملکوتی و آشنایی بود که بازار را در خود پیچیده بود. نوای موسیقی خیلی آشنا بود، حواس ام را در گوش هایم متمرکز کردم ، تعجبم زمانی بیشتر شد که فهمیدم آهنگی را که می شنوم ازآن استاد است و چه خوش می خواند: «یاسمن بویی مرا دیوانه کرد…». با خود گفتم چه عجب در این شهرو دراین بازار هم آهنگ های استاد را می شنوند. هنوز چند گامی نبرداشته بودیم که متوجهء نگاه های کنجکاوی شدم که از اینجا و آنجا با بهت و تعجب به سوی ما می نگرند. سرهای آرام، آرام از این دکان و آن دکان بیرون شدند و نجوای آرامی پیامی را از این گوش به آن گوش می رسانند. با دیدن آنهمه نگاه کنجکاوعرقی از شرم بر پیشانی ام نشست و آهسته از استاد پرسیدم که این مردم را چه شده است مگرآدم ندیده اند وبعد گفتم که بهتر است تا به یکی از این دکان ها داخل شویم و آرمونیه ای را بخریم. استاد با مهربانی به سویم نگریست و هیچ نگفت. گویی همه حرف های دلم را خوانده است و همچنان به راهش ادامه داد. اینک می دیدم که جمعیت زیادی با سکوت ما را تعقیب می کنند. استاد بالاخره در مقابل دکانی ایستاد و تا خواست که به داخل دکان گام نهد نمیدانم از کجا سبدهای پر از برگهای گل گلاب پیدا شدند و زیر قدم هایش فرش شدند. من که استاد را تعقیب می کردم برای اولین بار در زندگی ام بود که بر بستری از گل های سرخ گام می نهادم. استاد را در صدر دکان در جایگهء مخصوصی نشاندند. استاد سرآهنگ بعد از احوال پرسی با صاحب دکان با انگشتش یکی از آرمونیه ها را نشان داد و از او خواست تا آنرا برایش بیاورد. صاحب دکان را دیدم که سراسیمه به پاهای استاد خم شد و زیرلب چیزی گفت، استاد گفت باشد. من که به آن آرمونیه گران قیمت خیره شده بودم با خود گفتم خوب شد که آن را برای استاد نیاوردند، چون زور من به خرید آن نمی رسد. هنوز ازچرت وخیالم فارغ نشده بودم که تازه جوانی نفس زنان در حالی که صندوقی را در پارچهء زربفتی پیچانده بود، باعجله داخل دکان شد. صندق را پیش پای استاد نهاد و بند های پارچه را از هم گشود. با دیدن آرمونیه ای بر جایم میخکوب شدم. آرمونیه از چوب سخت نصواری رنگ ساخته شده بود . کندن کاری ها و عاج کاری های زیبا و نفیس از ظرافت سرانگشتان و کمال سازندهء آن حکایت می کرد. پرده های سفیدش چون دانه های مروارید در پرتو نورخورشید به رنگ های مختلف می درخشید و بوی خوش چوب تازه و رایحهء صندل وصنوبر در هوا موج میزد.
دهانم از تعجب باز مانده بود. واقعأ که تا آنروز آرمونیه یی را به آن زیبایی ندیده بودم. در حالیکه آب دهانم را قورت می کردم، آهسته بیخ گوش استاد گفتم: استاد جان زور من به خرید این آرمونیه نمی رسد. من یک آرمونیه یی عادی و معمولی و ارزان قیمت می خواهم، آخر برادرم هنوز از هنر موسیقی هیچ نمی داند، تازه می خواهد نواختن آرمونیه را یاد بگیرد. حیف این آرمونیه در روز دوم خرابش خواهد کرد….
استاد باز هم چیزی نگفت و با آرامش پرده های آرمونیه را به روی هوا تازه گشود. صدای خش خش هوا را شنیدم که به سرعت داخل شش های آرمونیه شد، آرمونیه زنده شده بود و نفس میکشید و من صدای نفس هایش را به وضاحت می شنیدم. متوجه شدم که همهء بازار در سکوت مطلق فرو رفته است. نفس ها در قفس تنگ سینه ها حبس شده اند، گویی منتظر بروز حادثهء هستند… دستان سحرانگیز استاد با آرامش و ماهرانه روی پرده های آرمونیه به حرکت درآمدند، اینک این آرمونیه بود که با استاد استادان وسرتاج موسیقی با زبان پر رمز مکتب پتیاله سخن میگفت . در آغاز نوای موسیقی گویی از دورها می آمد، از آنسوی کوه ها و دریا ها ،از لانه سیمرغ واز شهر زال قصه می گفت، بعد بلند و بلند تر شد و امواج ملکوتی موسیقی داخل دکان طنین افگند، آنجا را برای جولانگری کوچک یافت و از در و پنجره به بیرون لغزید و در یک چشم به هم زدن چون حریری از رویا و عشق همهء بازار را در خود پیچید، بزودی دیگر استاد تنها شخصی نبود که می نواخت، همه آلات موسیقی خود را از زندان میخ ها رهانیده بودند و استادرا همراهی میکردند.از همه بازار و شهر فقط صدای موسیقی بود که بگوش میرسید ، برای لحظهء تصور کردم که همه دنیا موسیقی شده است و این استاد است که برآن حکم می راند و سخاوتمندانه عشق و عاطفه را از پرده های ساز با همگان تقسیم می کند. من چون جادو شده ها بر جایم خشک و بی حرکت ایستاده بودم تا اینکه صدای استاد مرا به خود آورد که بامهربانی می گفت: همایون جان همین آرمونیه خوبش است، همین را می گیریم. گویی صاحب دکان فهمید که در باره چه حرف میزنیم. خود را به پاهای استاد انداخت و گفت: استاد…استاد بزرگوار، …موسیقی… چه میگوئید؟ نه تنها برای من بلکه برای نسل های بعدی خاندان من این بزرگترین افتخار است که استادمحمد سرآهنگ فرزند استاد غلام حسین، سرتاج موسیقی، استاد افسانوی پتیاله با قدم هایش این محل حقیر را قدسیت بخشیده است.
من که دیگر حاضر بودم بخاطر آن آرمونیه همه دار و ندارم را بدهم هر قدر کوشیدم تا پول آرمونیه را بپردازم، موفق نشدم. صاحب دکان از استاد خواهش کرد تا در طوماری طولانی که گویی شجرهء خانواده گی استاد آرمونیه ساز بود، به رسم یادگاری امضا نماید.
صاحب دکان آرمونیه را دوباره در همان پوش زیبایش پیچید و خودش آن را بر پشتش کرد و تا ریکشا آنرا شخصا انتقال داد.
استاد را به هوتل محل اقامتش رسانیدم. هنگام خداحافظی برایم گفت فردا شب کنسرت دارم، حتمی بیایی….
فردای آنشب به کنسرت استاد رفتم. اینکه آن شب چگونه گذشت ، چه دیدم ، چقدر گریستم وبه دوستی وهمدیاری با استاد محمد حسین سرآهنگ افتخار نمودم ، قصهء طولانی دیگری است.»

هردو به نقش قدم های استاد لحظاتی خیره ماندیم. آهسته خم شدم و با سرانگشتانم از جای قدم های استاد مقداری از خاک نرم را که اینک کاملا خشک شده و به گرد لطیفی مبدل شده بود، برداشتم و آنرا برکف دستم گذاشتم:
خاک بوی گل یاسمن می داد …Ÿ