صادق هدایت از آن زبدگان ادبیات فارسی-دری میباشد که داستان زندگی و مرگش را نسل کنونی و آیندگان از زوایا و جهات مختلف در نظر دارند. انسانی که در آتش ناراحتی های روحی میسوخت و با این حال اثر فنا ناپذیر و بی نظیری چون بوف کور را نوشت. در ذیل بخش هایی از نامه هایی را میخوانید که قبل از (19) حمل (1330) که هدایت رشته حیات خود را به دست خود قطع کند به سید محمد علی جمالزاده فرستاده بود؛ شاید از ورای این نامه ها بتوان به عوامل التهابات روحی و تشنجات درونی این نویسنده بی بدیل پی برد. در پایان آخرین عکس هدایت را می بینید که روی تخت به خواب ابدی رفته و با گاز به حیاتش پایان بخشیده است.
«...حرف سر این است که از هر کاری زده و خسته می شوم و بیزارم و اعصابم خرد شده، مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن شب را به روز می آورم و حوصلۀ همه چیز را از دست داده ام، نه می توانم دیگر تشویق شوم و نه دلداری پیدا کنم و نه خودم را گول بزنم... نکبت و خستگی و بیزاری سر تا پایم را گرفته و دیگر بیش از این ممکن نیست. به همین مناسبت نه حوصلۀ شکایت و چس ناله دارم و نه می توانم خودم را گول بزنم و نه غیرت خود کشی دارم.»
***
26 فبروری 51یا حق. دو سه ماه از مرخصی محدودی که داشتم نفله شد. اخیراً مسافرتی به هامبورگ کردم. بر خلاف انتظار خیلی خوش گذشت. ازینجا که خیری ندیدم بعلاوه اشکالات خیلی مضحک برای جواز اقامتم میکنند. این است که خیال دارم فرانسه را ترک بکنم و باقیمانده مرخصی را در لندن و یا سویس بگذرانم. از قراری که شنیده ام ویزای سویس برای شیعیان علی به اشکال تهیه میشود، لذا خیال مسافرت به لندن را دارم تا چه پیش بیاید. بهر حال از مهمان نوازی آن روز سرکار بسیار متشکرم و خواهشمندم از قولم سلام فراوان به خانم تان برسانید قربانت (امضاء).