شماره 71/پنجشنبه 20 عقرب 1389/ 11 نومبر 2010
در آن روزگاری که هنوز مردم اروپا در باره سرزمین های شرقی چیزی نمیدانستند و افسانه های حیرت انگیز، عجیب و غریبی در باره سرزمین های دور دست می شنیدند. مارکوپولو جهانگرد افسانوی وقتی از سفر دور و درازش از شرق برگشت کمتر کسی به حرفهایش باور میکردند. نزد مردم سوالاتی بود که آیا به راستی او به سرزمین های نا شناخته هند، چین، جاپان و… سفر کرده؟ آیا واقعاً او آن تعداد کشور ها دیدن کرده؟ او از این سفر چگونه غذا و سرپناه فراهم میکرد؟ و بالاخره بیشتر مردم او را دروغگو فکر میکردند و با این حال از او میخواستند که مشاهدات و اطلاعات خود را روی کاغذ بیاورد اما به دلایلی مارکو در آن وقت فرصت این کار را نیافت.
هنگامیکه بین ونیز و جنوا بر سر کنترول تجارت شرق و غرب جنگی در گرفت مارکو زندانی شد. یکی از افرادی که با وی در زندان هم سلول بود داستان نویسی بود به نام «راستی کلو» که به دنبال یافتن مطالب تازه بود. مارکو وقتی علاقه هم سلول خود را دریافت یادداشت های سفر طولانی خود را از ونیز خواست و به همکاری «راستی کلو» در زندان به نوشتن کتاب سفر مارکو پولو آغاز کردند. پس از متارکه جنگ وقتی مارکو از زندان آزاد شد در حالیکه سرگذشت هیجان انگیز زندگی اش به پایان رسیده بود داستان کتابش جان گرفت و بر سر زبانها افتاد.
کتاب مارکوپولو مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت و به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شد. عدة از مردم داستانهای مارکو را قصه های پریان تصور میکردند ولی برای افراد دور اندیش این قصه ها در حکم دروازه یی برای دنیای جدید بود که باید کشف میشد.
و اینهم خلاصه از زندگی پولو ها و داستان پر ماجرای شان در ونیز که صفیه تقی خانی آنرا برای نوجوانان برگردان نموده:
کودکی در ونیز:
مارکو وقتی که پسربچة کودکی بود، در یکی از زیباترین شهر های ایتالیا یعنی شهر ونیز زندگی میکرد. ونیز شهر زیبایی است که براستی میتوان آن را ملکه دریا ها نامید. خیابانهای آن بصورت کانالهای آبی متقاطع از بین کلیساها و عمارات زیبا می گذشت. و یکی از مراکز عمده تجارت محسوب می شد و بازرگانان در هر سو به آنجا روی آورده و بکار تجارت مشغول بودند. بعضی از آنها از راه دریا و گروهی دیگر به زحمت از طریق کوههای آلپ به ونیز آمده بودند.
بازرگانان ونیزی، به بنادر شرقی در مدیترانه سفر میکردند و کالای نفیس شرق را از قبیل ادویه های خوشبو، برلیان، جواهرات قیمتی، ابریشم خوش نقش و پارچه های زربفت از مسلمانان، که بیشتر از اقلیتهای ترک، عرب و ایرانی بودند، میخریدند، در مقابل ماهوتهای ضخیمی از پشم گوسفندان انگلیس، که توسط بافنده های قلمتکی (اهل فلانده) بافته شده بود، صادر میکردند.
کالاهای گرانبهای شرقی، از خاور دور توسط کشتی ها و کاروان شتر طی مسافرتهای طولانی و خطرناک به بنادر سواحل مدیترانه حمل می شد و در این بنادر توسط بازرگانان ونیزی خریداری می گردید.
بسیاری از مردم حتی بازرگانان نیز نمیدانستند. این کالاهای نفیس واقعاً از کجا می آمد و این خود به صورت یک راز باقی مانده بود.
اولین سفر خانواده پولو (برادران پولو):
در سال 1260 میلادی، زمانی که مارکو هفت ساله بود، پدرش نیکولو و عمویش مافئو، عازم یک سفر مهیج شدند. آنها ابتدا به بندر «سالاک» در شبه جزیره کریمه رفتند. این شهر مرکز معاملات تجارتی بازرگانان ونیزی، با روم و روسیه بود.
در آنجا بود که فکر مسافرت پر حادثه و خطرناک شرقی در آنها قوت گرفت.
در آن زمان در اروپا هیچکس از «تاتارها» چیزی نمیدانست، تاتار ها همان قبایلی بودند که امروزه ما آنها را «مغول» مینامیم.
پنجاه سال پیش از آن تاریخ-که مسافرت پدر و عموی مارکوپولو شروع شد-تاتار ها از شمال شرق آسیا، حمله خود را با نیروی عظیمی به آسیای میانه آغاز کردند و با شکست دادن حکومتهای محلی به پیروزی بزرگی دست یافتند.
به همین دلیل تجار ونیزی در اندیشه و سودای تجارت، میخواستند رابطه تجارتی با تاتار ها برقرار نمایند.
آنها اطلاع یافته بودند که «بارکا» خان تاتارهای بخش غربی آسیا، تصمیم گرفته است، که پایتخت امپراطوری خود را به «یولگانا» شهری در کنار رود ولگا انتقال دهد.
برادران پولو تصمیم گرفتند، هیأتی با کالاهای نفیس به «بولگانا» بفرستند، تا بدین وسیله علاقه خودشان را برای ایجاد رابطه تجارتی نشان دهند. البته آنها امیدوار بودند که با دست زدن به این کار به ثروت کلانی دست یابند.
در سالاک برادران پولو یک کاروان بزرگ از شتر ها، با کالاهایی نفیس به راه انداختند و خود نیز همراه کاروان به سوی سرزمین های ناشناخته حرکت کردند.
مسافرت برادران پولو مصادف با جنگهایی بود که میان بارکا و هلاکو خان که در سرزمین های متصرفی حکومت میکرد، آغاز گشته بود. آنان به هنگام خروج از دربار بارکا خان، متوجه شدند که راهها توسط دو لشکر عظیم خان های پیر و هلاکو خان بسته شده. نیکولو و مافئو ناگزیر شدند، در یکی از شهر های آسیای مرکزی که جزء متصرفات بارکاخان بود، اقامت نمایند.
آنها چند سال در دربار بارکاخان مقیم شدند و زبان تاتار ها را آموختند اما دائماً در نگرانی بسر میبردند و از جان خود ایمنی نداشتند.
برادران پولو از این وحشت داشتند که رجال عرب تبار علیه آنها دست به توطئه و تحریک بزنند و جانشان به خطر بیفتد. به همین جهت وقتی شنیدند که گروهی قصد دارند به شرق دور سفر کنند، خوشحال شدند. آنها میخواستند به سرزمین اسرار آمیز کاتی مسافرت کنند که مقر سلطنت خان بزرگ تاتار ها، «گوبلای قاآن» بود و تا آن موقع هیچ یک از مردم اروپا این سرزمین اسرار آمیز را ندیده بودند.
در سرزمین تاتارها:
در سرزمین مغولستان، تاتارها عادت به زندگی کوچ نشینی داشتند و به دنبال گله هایی از اسب و گاو، از چراگاههای زمستانی تا مراتع تابستانی در کوههای سرد و دره های خوش آب و هوا در رفت و آمد بودند.
در این کوچهای ییلاقی و قشلاقی، آنها هر جا که سرسبز و پر آب بود چادر های خود را بر پا میداشتند و اطراق میکردند.
تاتار ها، همواره در سفر بودند و در خانه های متحرک، یعنی چادر هایی که از نمدهای ضخیم که روی قاب چوبی جاسازی شده بودند، زندگی می کردند.
چادر ها همه قابل جمع شدن بودند و بر روی گاریهایی که دارای چهار چرخ بود، حمل می شدند. آنها ارابه ها را با نمد های سیاهی که آب به داخل آنها نفوذ نمیکرد، پوشانده بودند. زنان و بچه ها و لوازم زندگی را توسط این ارابه های حمل میکردند.
تاتارها زندگی بسیار ابتدایی داشتند آنها با تیر و کمان، حیوانات را شکار میکردند. دین رسمی نداشتند و در واقع بت پرست بودند.
تاتار ها در جنگلهای سواره، شگردهای استادانه بکار میبردند. آنها بر پشت اسب ها می نشستند و با سرعت برق آسائی می تاختند و تیرهای مرگبار خود را بسوی دشمنی که به تعقیب آنها میپرداخت رها میکردند و هر یک شصت تیر در کماندان خود داشتند اگر در جنگ و گریز ها تیرهایشان تمام می شد، با گرز و شمشیر به جنگ رویاروی میپرداختند. آن زمانها هنوز اسلحه گرم و ماشین اختراع نشده بود. تاتار ها بهترین نیروی جنگی به حساب می آمدند.در اوایل جنگهای قبیله ای بسیار بین آنها روی میداد تا اینکه رفته رفته متحد شدند و به صورت نیروی یکپارچه در آمدند و تهاجم خود را به سرزمین های دیگر آغاز کردند.
بقیه در آینده
در آن روزگاری که هنوز مردم اروپا در باره سرزمین های شرقی چیزی نمیدانستند و افسانه های حیرت انگیز، عجیب و غریبی در باره سرزمین های دور دست می شنیدند. مارکوپولو جهانگرد افسانوی وقتی از سفر دور و درازش از شرق برگشت کمتر کسی به حرفهایش باور میکردند. نزد مردم سوالاتی بود که آیا به راستی او به سرزمین های نا شناخته هند، چین، جاپان و… سفر کرده؟ آیا واقعاً او آن تعداد کشور ها دیدن کرده؟ او از این سفر چگونه غذا و سرپناه فراهم میکرد؟ و بالاخره بیشتر مردم او را دروغگو فکر میکردند و با این حال از او میخواستند که مشاهدات و اطلاعات خود را روی کاغذ بیاورد اما به دلایلی مارکو در آن وقت فرصت این کار را نیافت.
هنگامیکه بین ونیز و جنوا بر سر کنترول تجارت شرق و غرب جنگی در گرفت مارکو زندانی شد. یکی از افرادی که با وی در زندان هم سلول بود داستان نویسی بود به نام «راستی کلو» که به دنبال یافتن مطالب تازه بود. مارکو وقتی علاقه هم سلول خود را دریافت یادداشت های سفر طولانی خود را از ونیز خواست و به همکاری «راستی کلو» در زندان به نوشتن کتاب سفر مارکو پولو آغاز کردند. پس از متارکه جنگ وقتی مارکو از زندان آزاد شد در حالیکه سرگذشت هیجان انگیز زندگی اش به پایان رسیده بود داستان کتابش جان گرفت و بر سر زبانها افتاد.
کتاب مارکوپولو مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت و به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شد. عدة از مردم داستانهای مارکو را قصه های پریان تصور میکردند ولی برای افراد دور اندیش این قصه ها در حکم دروازه یی برای دنیای جدید بود که باید کشف میشد.
و اینهم خلاصه از زندگی پولو ها و داستان پر ماجرای شان در ونیز که صفیه تقی خانی آنرا برای نوجوانان برگردان نموده:
کودکی در ونیز:
مارکو وقتی که پسربچة کودکی بود، در یکی از زیباترین شهر های ایتالیا یعنی شهر ونیز زندگی میکرد. ونیز شهر زیبایی است که براستی میتوان آن را ملکه دریا ها نامید. خیابانهای آن بصورت کانالهای آبی متقاطع از بین کلیساها و عمارات زیبا می گذشت. و یکی از مراکز عمده تجارت محسوب می شد و بازرگانان در هر سو به آنجا روی آورده و بکار تجارت مشغول بودند. بعضی از آنها از راه دریا و گروهی دیگر به زحمت از طریق کوههای آلپ به ونیز آمده بودند.
بازرگانان ونیزی، به بنادر شرقی در مدیترانه سفر میکردند و کالای نفیس شرق را از قبیل ادویه های خوشبو، برلیان، جواهرات قیمتی، ابریشم خوش نقش و پارچه های زربفت از مسلمانان، که بیشتر از اقلیتهای ترک، عرب و ایرانی بودند، میخریدند، در مقابل ماهوتهای ضخیمی از پشم گوسفندان انگلیس، که توسط بافنده های قلمتکی (اهل فلانده) بافته شده بود، صادر میکردند.
کالاهای گرانبهای شرقی، از خاور دور توسط کشتی ها و کاروان شتر طی مسافرتهای طولانی و خطرناک به بنادر سواحل مدیترانه حمل می شد و در این بنادر توسط بازرگانان ونیزی خریداری می گردید.
بسیاری از مردم حتی بازرگانان نیز نمیدانستند. این کالاهای نفیس واقعاً از کجا می آمد و این خود به صورت یک راز باقی مانده بود.
اولین سفر خانواده پولو (برادران پولو):
در سال 1260 میلادی، زمانی که مارکو هفت ساله بود، پدرش نیکولو و عمویش مافئو، عازم یک سفر مهیج شدند. آنها ابتدا به بندر «سالاک» در شبه جزیره کریمه رفتند. این شهر مرکز معاملات تجارتی بازرگانان ونیزی، با روم و روسیه بود.
در آنجا بود که فکر مسافرت پر حادثه و خطرناک شرقی در آنها قوت گرفت.
در آن زمان در اروپا هیچکس از «تاتارها» چیزی نمیدانست، تاتار ها همان قبایلی بودند که امروزه ما آنها را «مغول» مینامیم.
پنجاه سال پیش از آن تاریخ-که مسافرت پدر و عموی مارکوپولو شروع شد-تاتار ها از شمال شرق آسیا، حمله خود را با نیروی عظیمی به آسیای میانه آغاز کردند و با شکست دادن حکومتهای محلی به پیروزی بزرگی دست یافتند.
به همین دلیل تجار ونیزی در اندیشه و سودای تجارت، میخواستند رابطه تجارتی با تاتار ها برقرار نمایند.
آنها اطلاع یافته بودند که «بارکا» خان تاتارهای بخش غربی آسیا، تصمیم گرفته است، که پایتخت امپراطوری خود را به «یولگانا» شهری در کنار رود ولگا انتقال دهد.
برادران پولو تصمیم گرفتند، هیأتی با کالاهای نفیس به «بولگانا» بفرستند، تا بدین وسیله علاقه خودشان را برای ایجاد رابطه تجارتی نشان دهند. البته آنها امیدوار بودند که با دست زدن به این کار به ثروت کلانی دست یابند.
در سالاک برادران پولو یک کاروان بزرگ از شتر ها، با کالاهایی نفیس به راه انداختند و خود نیز همراه کاروان به سوی سرزمین های ناشناخته حرکت کردند.
مسافرت برادران پولو مصادف با جنگهایی بود که میان بارکا و هلاکو خان که در سرزمین های متصرفی حکومت میکرد، آغاز گشته بود. آنان به هنگام خروج از دربار بارکا خان، متوجه شدند که راهها توسط دو لشکر عظیم خان های پیر و هلاکو خان بسته شده. نیکولو و مافئو ناگزیر شدند، در یکی از شهر های آسیای مرکزی که جزء متصرفات بارکاخان بود، اقامت نمایند.
آنها چند سال در دربار بارکاخان مقیم شدند و زبان تاتار ها را آموختند اما دائماً در نگرانی بسر میبردند و از جان خود ایمنی نداشتند.
برادران پولو از این وحشت داشتند که رجال عرب تبار علیه آنها دست به توطئه و تحریک بزنند و جانشان به خطر بیفتد. به همین جهت وقتی شنیدند که گروهی قصد دارند به شرق دور سفر کنند، خوشحال شدند. آنها میخواستند به سرزمین اسرار آمیز کاتی مسافرت کنند که مقر سلطنت خان بزرگ تاتار ها، «گوبلای قاآن» بود و تا آن موقع هیچ یک از مردم اروپا این سرزمین اسرار آمیز را ندیده بودند.
در سرزمین تاتارها:
در سرزمین مغولستان، تاتارها عادت به زندگی کوچ نشینی داشتند و به دنبال گله هایی از اسب و گاو، از چراگاههای زمستانی تا مراتع تابستانی در کوههای سرد و دره های خوش آب و هوا در رفت و آمد بودند.
در این کوچهای ییلاقی و قشلاقی، آنها هر جا که سرسبز و پر آب بود چادر های خود را بر پا میداشتند و اطراق میکردند.
تاتار ها، همواره در سفر بودند و در خانه های متحرک، یعنی چادر هایی که از نمدهای ضخیم که روی قاب چوبی جاسازی شده بودند، زندگی می کردند.
چادر ها همه قابل جمع شدن بودند و بر روی گاریهایی که دارای چهار چرخ بود، حمل می شدند. آنها ارابه ها را با نمد های سیاهی که آب به داخل آنها نفوذ نمیکرد، پوشانده بودند. زنان و بچه ها و لوازم زندگی را توسط این ارابه های حمل میکردند.
تاتارها زندگی بسیار ابتدایی داشتند آنها با تیر و کمان، حیوانات را شکار میکردند. دین رسمی نداشتند و در واقع بت پرست بودند.
تاتار ها در جنگلهای سواره، شگردهای استادانه بکار میبردند. آنها بر پشت اسب ها می نشستند و با سرعت برق آسائی می تاختند و تیرهای مرگبار خود را بسوی دشمنی که به تعقیب آنها میپرداخت رها میکردند و هر یک شصت تیر در کماندان خود داشتند اگر در جنگ و گریز ها تیرهایشان تمام می شد، با گرز و شمشیر به جنگ رویاروی میپرداختند. آن زمانها هنوز اسلحه گرم و ماشین اختراع نشده بود. تاتار ها بهترین نیروی جنگی به حساب می آمدند.در اوایل جنگهای قبیله ای بسیار بین آنها روی میداد تا اینکه رفته رفته متحد شدند و به صورت نیروی یکپارچه در آمدند و تهاجم خود را به سرزمین های دیگر آغاز کردند.
بقیه در آینده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر