شماره 82/شنبه 9 سرطان 1390/30 جون 2011
۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه
۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سهشنبه
شیر شعر در شکر آواز
شماره 80 و 81/شنبه 28 جوزای 1390/18 جون 2011
نوشته: فاخته
استاد رهی معیری در آن لحظاتی سهمگین وسنگین آخرین رمق حیات که از وعده خلافی های دهر ناپایدار به گلرخ معیری آخرین شکوه هایش را در قالب شعر دیکته میکرد، شابد در تخیلش هم نمیگنجید که روزی جوانی به نام احمد ظاهر آن ترانه ها را در باغستان های شمالی وپغمان آنچنان هنرمندانه وجاودانه سر دهد که ورد زبان جوانان منطقه گردد. حقا که احمد ظاهر ترانه های رهی را چنان عاشقانه و مستانه فریاد کشید که طنین پژواک دلنشینش سه دهه پس از مرگ آن جوانمرگ هنوز در کوی وبزن وبیشه و مأمن افغانستان زنده است ونسلی را که نه رهی را دیده ونه احمد ظاهر را اکنون از لابلا ی این آهنگ ها به دنبال خود میکشد. برخی از صاحبنظران از این زاویه احمد ظاهر را هنرمند بین المللی میدانند او از طریق انتخاب اشعار آهنگ هایش افغانستان را با شعرایی چون رهی معیری ، سیمین بهبهانی ، فروغ فرخزاد ، ابوالقاسم لاهوتی وسایر بزرگان متقدم ومتأخر حوزه زبان فارسی ایران وتاجکستان پیوند داد و کاپی هایش ازهنرمندان شبه قاره وایران کشور را با منطقه و جهان تا آن حد نزدیک ساخت که لقب الویس پریسلی را کمایی کرد. احمد ظاهر که در زندگی مادی احتیاجی نداشت در عالم روانی گرسنه بود و هر کجا به دنبال ناله وشعر وترانه میگشت . گاهی از صدای پنیر فروش حاشاوه بی خود می شد، زمانی در خیابان های مرکز و ولایات داخل کشور و سرزمین هند با هارمونیه میبرامد، وشبها با یاران و همراهانی چون استاد نینواز، توریالی شفق و دیگران ناله های مستانه سر میداد.
تا آنجا که به همسویی و هم خویی هنری احمد ظاهر و رهی ارتباط میگیردوقتی می خواند که استاد رهی در آخرین لحظه حیات دیکته میکند که:
صبا از من پیامی ده به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یانه؟
اوراق دیگر آن دیوان را میشوراند و از متن آن ناله جانانه سر میداد که:
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دل آزاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دل آزاری دگر جوید دل آزاری که من دارم
گهی خاری کشم از پای ، گهی دستی زنم برسر
به کوی دلفریبان این بود کاری که من دارم
رهی آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم
میگویند رهی تا آخر تنها زیست وهر گز به آنکه به یادش نجوا میکرد نرسید واین داغ نرسیدن به عشق را به گور برد. چنانکه بر سنگ مزارش نوشت:
زسوز سینه با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی یاد رهی کن
و در همنوایی با همین سوز سینه رهی سالها بعد احمد ظاهر دیوانش را میشوراند ودر پرده های ساز میخواند:
دور از تو هر شب تا سحر، گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی ،از گریه یی بی حاصلم
چون سایه دور از روی تو، افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو، وای از امیدی باطلم
از بسکه با جان ودلم، ای جان ودل آمیختی
چون نگهت از آغوش گل، بوی تو خیزد از دلم
لبریز اشکم جام کو ، آن آب آتش فام کو
وآن مایه آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم
در کار عشقم یار دل،آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل،وزکار دنیا غافلم
در عشق ومستی داده ام، بود ونبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو، دیوانه ام یا عاقلم
چون اشک میلرزد دلم ،از موج گیسویی رهی
با آنکه در طوفان غم ،دریا دلم دریا دلم
اگر رهی از وعده خلافی ها و گوش به فریاد نکردن های یارش مینالد که:
رهی از ناله ام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یانه
احمد ظاهر از آزادگی ووارستگی دیوان رهی الهام میگیرد که :
برخاطر آزاده غباری زکسم نیست
سروی چمنم شکوه یی از خار وخسم نیست
از کوی تو بی ناله وفریاد گذ شتم
چون قافله عمر نوایی جرسم نیست
افسرده ترم ازنفس باد خزانی
کان نوگل خندان نفسی همنفسم نیست
صیاد زپیش آید وگرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش وپسم نیست
بیحاصلی وخواری من بین که در این باغ
چون خار به دامان گلی دسترسم نیست
امشب رهی از میکده بیرون ننهم پای
آزرده دردم دوسه پیمانه بسم نیست
احمد ظاهر با الهام از اوراق دیوان رهی ازجفای خاروگل چمن، رخت ازدمن همچون نسیم چمن کشیده از قول رهی روایت میکند که:
بسکه جفا زخار وگل، دید دلی رمیده ام
همچون نسیم از این چمن، پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من ،عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی، صحبت آشنا بود
تاتو زمن بریده ای، من زجهان بریده ام
تا به کنار من بودی ،بود به جا قرار دل
رفتی ورفت راحت از خاطر آرمیده ام
تا تو مراد من دهی ،کشته مرا فراق تو
تاتو به داد من رسی ،من به خدا رسیده ام
چون به بهار سر کند ،لاله زخاک من برون
ای گل تازه یاد کن ،از دل داغدیده ام
یازره وفا بیا، یازدل رهی برو
سوخت در انتظار تو، جان به لب رسیده ام
تاثیر کلام رهی را بر احمد ظاهر از این زاویه به خوبی میتوان درک کرد که فضای روحی احمد ظاهر مانند یک پیانوی در انتظار ریختن ترانه جانانه وعاشقانه بود که حقا استاد رهی معیری ازطبع وقاد وقریحه شادش در آن تصنیف هایی را ریخت که پژواک سرمدی آن از حنجره طلایی احمد ظاهر اکنون از نسلی به نسلی آن را حکایت و روایت میکند.Ÿ
نوشته: فاخته
استاد رهی معیری در آن لحظاتی سهمگین وسنگین آخرین رمق حیات که از وعده خلافی های دهر ناپایدار به گلرخ معیری آخرین شکوه هایش را در قالب شعر دیکته میکرد، شابد در تخیلش هم نمیگنجید که روزی جوانی به نام احمد ظاهر آن ترانه ها را در باغستان های شمالی وپغمان آنچنان هنرمندانه وجاودانه سر دهد که ورد زبان جوانان منطقه گردد. حقا که احمد ظاهر ترانه های رهی را چنان عاشقانه و مستانه فریاد کشید که طنین پژواک دلنشینش سه دهه پس از مرگ آن جوانمرگ هنوز در کوی وبزن وبیشه و مأمن افغانستان زنده است ونسلی را که نه رهی را دیده ونه احمد ظاهر را اکنون از لابلا ی این آهنگ ها به دنبال خود میکشد. برخی از صاحبنظران از این زاویه احمد ظاهر را هنرمند بین المللی میدانند او از طریق انتخاب اشعار آهنگ هایش افغانستان را با شعرایی چون رهی معیری ، سیمین بهبهانی ، فروغ فرخزاد ، ابوالقاسم لاهوتی وسایر بزرگان متقدم ومتأخر حوزه زبان فارسی ایران وتاجکستان پیوند داد و کاپی هایش ازهنرمندان شبه قاره وایران کشور را با منطقه و جهان تا آن حد نزدیک ساخت که لقب الویس پریسلی را کمایی کرد. احمد ظاهر که در زندگی مادی احتیاجی نداشت در عالم روانی گرسنه بود و هر کجا به دنبال ناله وشعر وترانه میگشت . گاهی از صدای پنیر فروش حاشاوه بی خود می شد، زمانی در خیابان های مرکز و ولایات داخل کشور و سرزمین هند با هارمونیه میبرامد، وشبها با یاران و همراهانی چون استاد نینواز، توریالی شفق و دیگران ناله های مستانه سر میداد.
تا آنجا که به همسویی و هم خویی هنری احمد ظاهر و رهی ارتباط میگیردوقتی می خواند که استاد رهی در آخرین لحظه حیات دیکته میکند که:
صبا از من پیامی ده به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یانه؟
اوراق دیگر آن دیوان را میشوراند و از متن آن ناله جانانه سر میداد که:
نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دل آزاری که من دارم
وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری
دل آزاری دگر جوید دل آزاری که من دارم
گهی خاری کشم از پای ، گهی دستی زنم برسر
به کوی دلفریبان این بود کاری که من دارم
رهی آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم
میگویند رهی تا آخر تنها زیست وهر گز به آنکه به یادش نجوا میکرد نرسید واین داغ نرسیدن به عشق را به گور برد. چنانکه بر سنگ مزارش نوشت:
زسوز سینه با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی یاد رهی کن
و در همنوایی با همین سوز سینه رهی سالها بعد احمد ظاهر دیوانش را میشوراند ودر پرده های ساز میخواند:
دور از تو هر شب تا سحر، گریان چو شمع محفلم
تا خود چه باشد حاصلی ،از گریه یی بی حاصلم
چون سایه دور از روی تو، افتاده ام در کوی تو
چشم امیدم سوی تو، وای از امیدی باطلم
از بسکه با جان ودلم، ای جان ودل آمیختی
چون نگهت از آغوش گل، بوی تو خیزد از دلم
لبریز اشکم جام کو ، آن آب آتش فام کو
وآن مایه آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم
در کار عشقم یار دل،آگاهم از اسرار دل
غافل نیم از کار دل،وزکار دنیا غافلم
در عشق ومستی داده ام، بود ونبود خویشتن
ای ساقی مستان بگو، دیوانه ام یا عاقلم
چون اشک میلرزد دلم ،از موج گیسویی رهی
با آنکه در طوفان غم ،دریا دلم دریا دلم
اگر رهی از وعده خلافی ها و گوش به فریاد نکردن های یارش مینالد که:
رهی از ناله ام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یانه
احمد ظاهر از آزادگی ووارستگی دیوان رهی الهام میگیرد که :
برخاطر آزاده غباری زکسم نیست
سروی چمنم شکوه یی از خار وخسم نیست
از کوی تو بی ناله وفریاد گذ شتم
چون قافله عمر نوایی جرسم نیست
افسرده ترم ازنفس باد خزانی
کان نوگل خندان نفسی همنفسم نیست
صیاد زپیش آید وگرگ اجل از پی
آن صید ضعیفم که ره پیش وپسم نیست
بیحاصلی وخواری من بین که در این باغ
چون خار به دامان گلی دسترسم نیست
امشب رهی از میکده بیرون ننهم پای
آزرده دردم دوسه پیمانه بسم نیست
احمد ظاهر با الهام از اوراق دیوان رهی ازجفای خاروگل چمن، رخت ازدمن همچون نسیم چمن کشیده از قول رهی روایت میکند که:
بسکه جفا زخار وگل، دید دلی رمیده ام
همچون نسیم از این چمن، پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من ،عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی، صحبت آشنا بود
تاتو زمن بریده ای، من زجهان بریده ام
تا به کنار من بودی ،بود به جا قرار دل
رفتی ورفت راحت از خاطر آرمیده ام
تا تو مراد من دهی ،کشته مرا فراق تو
تاتو به داد من رسی ،من به خدا رسیده ام
چون به بهار سر کند ،لاله زخاک من برون
ای گل تازه یاد کن ،از دل داغدیده ام
یازره وفا بیا، یازدل رهی برو
سوخت در انتظار تو، جان به لب رسیده ام
تاثیر کلام رهی را بر احمد ظاهر از این زاویه به خوبی میتوان درک کرد که فضای روحی احمد ظاهر مانند یک پیانوی در انتظار ریختن ترانه جانانه وعاشقانه بود که حقا استاد رهی معیری ازطبع وقاد وقریحه شادش در آن تصنیف هایی را ریخت که پژواک سرمدی آن از حنجره طلایی احمد ظاهر اکنون از نسلی به نسلی آن را حکایت و روایت میکند.Ÿ
معرفی کتاب
با آنکه حرف های زیادی در مورد زندگی و سرود های هنرمند نامدار موسیقی افغانستان احمد ظاهر از زمان مرگش تا امروز گفته شده و هر کس از دید خود به او نگاه کرده است، در این اواخر کتابی تحت عنوان صدای قرن از چاپ بر آمد. کتاب صدای قرن که تدوین آن توسط محمد هارون خراسانی گرد آوری شده، جوانی که همیش کوشیده تا از هواداران هنرمند نامی افغانستان احمد ظاهر باشد و به نوبه خود تا آخرین لحظه در خدمت احمد ظاهر باشد.
نسخه سوم کتاب صدای قرن، با طرح پشتی زیبا و ویرایش و اضافات جدید است که سروده های مکمل هنرمند نامدار موسیقی افغانستان احمد ظاهر میباشد.
و به گفته تدوین گر کتاب صدای قرن:
«در این چاپ و ویرایش اشعار تازه و آهنگ هایی که تازه به دستم رسیده همراه است از سوی دیگر نظر تمامی خوانندگانی را که در چاپ قبلی ایراد داشتند در نظر گرفته ام.»
همچنان تدوین گر به این اشاره کرده که کوشش زیاد شده تا تمام آهنگ های احمد ظاهر در این جا جمع شود اما جمع آوری کامل ترانه های احمد ظاهر کاری دشوار است. بسا از آهنگ های او هنوز نزد اشخاصی موجود است، اما دسترسی بدان ها زمان می خواهد.
به امید آنکه در چاپ بعدی صدای قرن شاهد سروده های تازه که تا هنوز در این مجموعه به چاپ نرسیده، باشیم.
نسخه سوم کتاب صدای قرن، با طرح پشتی زیبا و ویرایش و اضافات جدید است که سروده های مکمل هنرمند نامدار موسیقی افغانستان احمد ظاهر میباشد.
و به گفته تدوین گر کتاب صدای قرن:
«در این چاپ و ویرایش اشعار تازه و آهنگ هایی که تازه به دستم رسیده همراه است از سوی دیگر نظر تمامی خوانندگانی را که در چاپ قبلی ایراد داشتند در نظر گرفته ام.»
همچنان تدوین گر به این اشاره کرده که کوشش زیاد شده تا تمام آهنگ های احمد ظاهر در این جا جمع شود اما جمع آوری کامل ترانه های احمد ظاهر کاری دشوار است. بسا از آهنگ های او هنوز نزد اشخاصی موجود است، اما دسترسی بدان ها زمان می خواهد.
به امید آنکه در چاپ بعدی صدای قرن شاهد سروده های تازه که تا هنوز در این مجموعه به چاپ نرسیده، باشیم.
سیمای سینمایی احمد ظاهر
شماره 80 و 81/شنبه 28 جوزای 1390/18 جون 2011
نوشته: موسی رادمنش هنرپیشه، کارگردان و سناریست
ستاره پر درخشش و عندلیب خوش خوان با شور و شوق، عشق و محبت که در آوان جوانی داشت که با صدای گیرا و دلنشینش طرب می آفرید و چنگ به دل ها میزد، احمد ظاهر، در محافل مکتب و گروه جوانان ظاهر میشد، او هر باریکه ظاهر میشد، دسته جمعی آوازش نعره میکردند، احمد ظاهر، بلبل حبیبیه چه خوش و دلنشین میخواند و از خود خاطره هایی به ماندگار میماند। جوانان مکتبی و لیسه ها او را، بنام بلبل حبیبیه صدا زده گرامی اش میداشتند.
احمد ظاهر بلبل حبیبیه خوش درخشید، آرام، آرام بال و پر گشود و با اجرای آهنگهایش راه به دل ها باز کرد.
بعد از فراغت از لیسه حبیبیه با استفاده از یک بورس تحصیلی راهی کشور هندوستان، سرزمین رقص و موسیقی گردید. احمد ظاهر جوان با ذوق و سرشار از استعداد خدا داد در رشته آواز خوانی که خداوند (ج) برای او یک حنجره طلایی داده بود، با تماس هنرمندان موسیقی هندوستان خواهش آموزش موسیقی را نمود.
احمد ظاهر با جمعی جوانان افغان، خاصتاً همنوایی با استاد توریالی شفق شخصیت ارزشمند سینمای کشور، در روزگار تحصیل در هندوستان که آقای شفق در پونه انستیتوت به تحصیل مصروف بود، این دو جوان مبتکر با ذهنیت اینکه احمد ظاهر در زمینه هنر موسیقی و آقای شفق در رشته سینما (هنر مونتاژ) را میآموختند، با موسیقیدانهای هند و آواخوان های هند آشنایی حاصل کرده شب ها به آواز خوانی میپرداختند، هنرمندان موسیقی هندوستان از استعداد سرشار احمد ظاهر به توصیف پرداخته، آینده درخشان را به احمد ظاهر نوید میدادند.
سپس احمد ظاهر پس از برگشت به وطن مأمور در ریاست افغان فلم گردیده در شعبه سوند یا صدا گذاری مصدر خدمت گردید و در همان زمان به همدستی فلمبرداران ریاست افغان فلم وقت، چند جلوه تصویر را از حرکات زیبا و جذاب و همه پسند احمد ظاهر تصویر برداری نمودند که در استاک افغان فلم موجود و در چند آهنگ احمد ظاهر از آن تصاویر، استفاده گردیده است.
این هنرمند و شخصیت صمیمی در عالم موسیقی که از زمان جوانی به آواز خوانی پرداخت و از آهنگ های پر شور که نهایتاً از استعداد خود جوش برخوردار بوده برای نسل نو و راهیان هنر موسیقی در کشور ما و کشور های ایران، تاجکستان، هندوستان و پاکستان لوگو و سمبول آموزش و خلاقیت شد، اکثراً آواز خوانان در کنسرت های خود مشتاقانه و عاشقانه از شخصیت، استعداد خلاق و صمیمی و پر توان و توانمند احمد ظاهر یاددهانی کرده بقول هارون راعون شاعر افغان مقیم تاجکستان:
احمد ظاهر یکی از نماد هایی است که وحدت فرهنگی و هنری ما را به نمایش گذاشته است.
فرقت سعید آواز خوان تاجک می گوید:
«هنر احمد ظاهر در سبک آواز خوانی بیشتر هنرمندان تاجک محسوس است. من چون هنرمند در مکتب استاد احمد ظاهر آواز خوانی کردم، بدین منوال محبوبیت هنر و شخصیت صمیمی احمد ظاهر از مرزها گذشته، ترانه ها و آهنگ های قشنگ و والای او روی زبان، نُقل مجلس مردم، خانواده ها و جوانان گشته است.
پس احمد ظاهر هنرمند خود جوش، مستعد، استوار، با آواز گیرا و با سر، شهرت ملی و جهانی کسب نموده است که سرتاج موسیقی آماتور افغانستان بوده و به باور من هر آهنگ و صدای دلکش او طنین گوش های شنوا بوده و هر شنونده آواز دایماً بر احمد ظاهر مرحبا میفرستد که این حالت تا هنوز هم تازه گی خود را دارد» احمد ظاهر با هنر آواز خوانی خود جاودانه در قلوب مردم، حضور گرم داشته تا نسل های بعد نیز فراموش نمیشود و در کشور تا هنوز بدیل نیافته است.
افسوس و دریغ که احمد ظاهر در میان ما نیست اما خاطره و آهنگ های او جاودانه گی داشته و تمامش به شایستگی همچو آقتاب درخشش دارد.
روحش شاد باد!
و یادش گرامی باد!
نوشته: موسی رادمنش هنرپیشه، کارگردان و سناریست
ستاره پر درخشش و عندلیب خوش خوان با شور و شوق، عشق و محبت که در آوان جوانی داشت که با صدای گیرا و دلنشینش طرب می آفرید و چنگ به دل ها میزد، احمد ظاهر، در محافل مکتب و گروه جوانان ظاهر میشد، او هر باریکه ظاهر میشد، دسته جمعی آوازش نعره میکردند، احمد ظاهر، بلبل حبیبیه چه خوش و دلنشین میخواند و از خود خاطره هایی به ماندگار میماند। جوانان مکتبی و لیسه ها او را، بنام بلبل حبیبیه صدا زده گرامی اش میداشتند.
احمد ظاهر بلبل حبیبیه خوش درخشید، آرام، آرام بال و پر گشود و با اجرای آهنگهایش راه به دل ها باز کرد.
بعد از فراغت از لیسه حبیبیه با استفاده از یک بورس تحصیلی راهی کشور هندوستان، سرزمین رقص و موسیقی گردید. احمد ظاهر جوان با ذوق و سرشار از استعداد خدا داد در رشته آواز خوانی که خداوند (ج) برای او یک حنجره طلایی داده بود، با تماس هنرمندان موسیقی هندوستان خواهش آموزش موسیقی را نمود.
احمد ظاهر با جمعی جوانان افغان، خاصتاً همنوایی با استاد توریالی شفق شخصیت ارزشمند سینمای کشور، در روزگار تحصیل در هندوستان که آقای شفق در پونه انستیتوت به تحصیل مصروف بود، این دو جوان مبتکر با ذهنیت اینکه احمد ظاهر در زمینه هنر موسیقی و آقای شفق در رشته سینما (هنر مونتاژ) را میآموختند، با موسیقیدانهای هند و آواخوان های هند آشنایی حاصل کرده شب ها به آواز خوانی میپرداختند، هنرمندان موسیقی هندوستان از استعداد سرشار احمد ظاهر به توصیف پرداخته، آینده درخشان را به احمد ظاهر نوید میدادند.
سپس احمد ظاهر پس از برگشت به وطن مأمور در ریاست افغان فلم گردیده در شعبه سوند یا صدا گذاری مصدر خدمت گردید و در همان زمان به همدستی فلمبرداران ریاست افغان فلم وقت، چند جلوه تصویر را از حرکات زیبا و جذاب و همه پسند احمد ظاهر تصویر برداری نمودند که در استاک افغان فلم موجود و در چند آهنگ احمد ظاهر از آن تصاویر، استفاده گردیده است.
این هنرمند و شخصیت صمیمی در عالم موسیقی که از زمان جوانی به آواز خوانی پرداخت و از آهنگ های پر شور که نهایتاً از استعداد خود جوش برخوردار بوده برای نسل نو و راهیان هنر موسیقی در کشور ما و کشور های ایران، تاجکستان، هندوستان و پاکستان لوگو و سمبول آموزش و خلاقیت شد، اکثراً آواز خوانان در کنسرت های خود مشتاقانه و عاشقانه از شخصیت، استعداد خلاق و صمیمی و پر توان و توانمند احمد ظاهر یاددهانی کرده بقول هارون راعون شاعر افغان مقیم تاجکستان:
احمد ظاهر یکی از نماد هایی است که وحدت فرهنگی و هنری ما را به نمایش گذاشته است.
فرقت سعید آواز خوان تاجک می گوید:
«هنر احمد ظاهر در سبک آواز خوانی بیشتر هنرمندان تاجک محسوس است. من چون هنرمند در مکتب استاد احمد ظاهر آواز خوانی کردم، بدین منوال محبوبیت هنر و شخصیت صمیمی احمد ظاهر از مرزها گذشته، ترانه ها و آهنگ های قشنگ و والای او روی زبان، نُقل مجلس مردم، خانواده ها و جوانان گشته است.
پس احمد ظاهر هنرمند خود جوش، مستعد، استوار، با آواز گیرا و با سر، شهرت ملی و جهانی کسب نموده است که سرتاج موسیقی آماتور افغانستان بوده و به باور من هر آهنگ و صدای دلکش او طنین گوش های شنوا بوده و هر شنونده آواز دایماً بر احمد ظاهر مرحبا میفرستد که این حالت تا هنوز هم تازه گی خود را دارد» احمد ظاهر با هنر آواز خوانی خود جاودانه در قلوب مردم، حضور گرم داشته تا نسل های بعد نیز فراموش نمیشود و در کشور تا هنوز بدیل نیافته است.
افسوس و دریغ که احمد ظاهر در میان ما نیست اما خاطره و آهنگ های او جاودانه گی داشته و تمامش به شایستگی همچو آقتاب درخشش دارد.
روحش شاد باد!
و یادش گرامی باد!
اشتراک در:
پستها (Atom)