۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

روانشناسي شادي و خوشبختي


روزي روزگاري ماده شير با عظمتي وجود داشت كه با بچه اش به شكار مي رفت. يكبار كه به گله اي گوسفند حمله كرده بود، مرتكب حركت اشتباهي شد و از صخره اي افتاد و مرد.

بچه شير بي مادر شد و در گله گوسفندان رشد كرد و بزرگ شد و با گذشت زمان به شيري درست و حسابي تبديل گشت، ولي طبيعتاً ياد گرفت كه مثل گوسفندان رفتار كند. علف مي خورد، بع بع مي كرد و از تمامي حيوانات ديگر مي ترسيد، درست مثل گوسفند.

روزي، شير ديگري به گله حمله مي كند و از ديدن شير بالغ و بزرگسالي كه بع بع كنان مثل بقيه گوسفندان از ترس فرار مي كرد، به شدت يكه خورد.

خود را به شير گوسفندمآب رساند و پرسيد:«چكار مي كني؟ چرا به اين شكل مسخره رفتار مي كني؟ تو شير بزرگ قدرتمندي هستي، چرا مثل گوسفندي بدبخت و ضعيف عمل مي كني؟ چه بلايي سرت آمده؟ بايد از خودت خجالت بكشي.»

شير گوسفندمآب به حرف آمد و گفت كه او يك گوسفند است و گله به او ياد داده از شيرهاي قدرتمند بترسد و با ديدن آنها بع بع كند و از ترس جان بگريزد.

شير ديگر او را به كنار رودخانه برد و از او خواست كه به عكس خود در آب بنگرد. شير گوسفندمآب دريافت كه شير است و نه گوسفند. پس از خواب جهالت و ناداني بيدار شد و دلاوري، نيرو و شكوه و جلال خود را از نو بدست آورد.

ما هم شبيه به آن شير گوسفندمآب هستيم. گوسفند نمايانگر سرشت انساني ماست، نشاندهنده شخصيت مان كه آه و ناله مي كند، مي ترسد، گله مند و شاكي و نگران است. شير جنبه معنوي وجودمان است كه منبع قدرت، خلاقيت، دانايي، خوبي و عشق است.

آموزگاران معنوي بزرگ در سراسر تاريخ پيام آور «سرشت شير» ما بوده اند، پيام آوران آن قدرت و عظمت معنوي بكر و دست نخورده اي كه در درون ما جاي دارد.

اشتباه گرفتن هويت

تمامي مشكلات ما صرفاً نتيجه اشتباه گرفتن هويت مان است. ما ياد گرفته ايم آنچه را كه در ما خوب است سركوب كنيم. ياد گرفته ايم به ديگران بي اعتماد باشيم و بيشتر با آنها به رقابت بر خيزيم تا همكاري و شراكت كنيم. ياد گرفته ايم از اشخاص و وضعيت هاي نا آشنا بترسيم و روان نژندانه با آنها برخورد كنيم. آن توانايي گشاده رويي و مهرورزي را كه در كودكي داشتيم، از دست داده ايم. به ما ياد داده اند كه بايد براي نياز هاي مان، حتي به بهاي جان و مال ديگران بجنگيم.

چنين باور هايي به عنوان «زرنگي» يا «راه كسب موفقيت» به ما تزريق شده. بسياري از ما كه از چنين فلسفه اي پيروي كرده ايم، خود را منزوي، تنها و گوشه گير مي يابيم. ممكن است داراي تمامي آن چيزهايي باشيم كه بنا به برنامه ريزي اجتماعي مان مهم نگاشته مي شوند، اما خالي از عشق، تندرسي، آسايش خيال، فهم خود و روابط هماهنگ و شاد باشيم. هنگامي شادي و خوشبختي بر عوامل بيروني استوار شده، يك فاجعه طبيعي، مانند تصادف، آتش سوزي، زلزله، جنگ يا مرگ عزيزي مي تواند در يك آن تمامي آن شادماني و خوشبختي مان را نابود كند.

از كتاب روانشناسي شادي، ص28-30

گردآورنده: بابك سياووش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر