شماره(180) چهارشنبه 28 جوزا 1393/ 18 جون 2014
بامداد 27 جوزا 1384 که نیزه های خورشید از کوه پایه های تنگی غارو و ابریشم بر قله های کوه های شکردره و پغمان تا چهاردهی و للندر و دشت های سقاوه و بگرام میتابید برای خانواده مطبوعات و رسانه های افغانستان نوید داد که ستاره یی در آسمان مطبوعات ظاهر میگردد.
هوا گرم و فضا پیام آور و الهام بخش بود. من با بابک سیاووش که هنوز در مرحلۀ قبل از مراهق حیات بود و با دوسیۀ مواد راهی مطبعه شدیم. ما به حدی در رفتن به مطبعه آن روز عجله داشتیم که قبل از باز شدن دفتر و رسیدن عمله و فعله مطبعه به محل موعود رسیدیم و از اینکه صبحانه نیز نخورده بودیم در فاصلۀ تا رسیدن عمله مطبعه به یکی از کافی های درجه سوم کوچه قصابی شهر نو رفتیم، دم گرفتیم و چای نوشیدیم.
پس از صرف چای بازهم هی میدان و طی میدان با عجله خود را به مطبعه رساندیم. در آن سالها کمپیوتر تازه به کار رسانه ها راه یافته بود و از توانایی و حافظۀ کمتری برخوردار بود. به اتاقی که مجبور بودیم بوت هایمان را دم دروازه از پا بکشیم، در حالی پا گذاشتیم که چند کمپیوتر که به مقیاس کمپیوتر های کنونی پیر و زهیر به حساب می آیند با کمپیوتر کارانی که همه مصروف کار بودند توجه ما را جلب کرد. کمپیوتر ها در آن سالها به دلایل نا معلوم هرچند بار کار انجام یافته را از حافظه میبردند و کمپیوتر کار مجبور میشد آن کار را دوباره انجام دهد. هنوز یادم هست که شمارۀ هشت صفحه یی ارمغان را سه بار صفحه آرایی نمودیم و سه بار از حافظه کمپیوتر رفت.
به هر حال روز بعدی یعنی 28 جوزا ساعت یک بعد از ظهر نخستین شمارۀ ارمغان ملی را در حالی از مطبعه تسلیم شدیم که صفحات آن قات نشده بود. در اپارتمان جوار ما همسایه یی بنام «حامد جان» زیست مینمود. حامد که موتر تاکسی داشت اظهار آمادگی نموده بود که شمارۀ نخست ارمغان را داوطلبانه توزیع خواهد کرد، بنابران با حامد تماس تیلفونی گرفتم و حامد جان قبل از ساعت یک به مطبعه آمد. ارمغان را به موتر گذاشتیم و در حالیکه من و بابک اخبار را قات می نمودیم، حامد علاوه بر رانندگی در رساندن آن به دفاتر رسانه ها با بابک کمک میکرد. ارمغان تا ساعت 4 بعد از ظهر به دفاتر رسانه ها، ادارات دولتی و دفاتری که با رسانه ها کار مینمودند، رسید.
رادیوی بی بی سی، تلویزیون آیینه، نشریه کلید و شمار دیگری از رسانه های صوتی، چاپی و تصویر خبر نشر نخستین شمارۀ ارمغان را منتشر کردند.
این داستان که چگونه ارمغان پس از نشر نخستین شماره بنابر عدم امکانات پولی متوقف ماند و چگونه شماره های دوم، سوم و چهارم به کمک دوستان به چاپ رسید در سالروز های قبلی ارمغان یادآور شده ام و بطور ایجاز یادآور میشوم که از 28 جوزا 1384 تا 18 ثور 1385 فقط 4 شمارۀ ارمغان را با مساعدت داوطلبانۀ همکاران به چاپ رساندیم و با این حال پس از آن در سال 1385 شش شماره، در سال 1386 هفده شماره، در سال 1387 چهارده شماره، در سال 1388 شانزده شماره، در سال 1389 بیست شماره، در سال 1390 شانزده شماره، در سال 1391 بیست و یک شماره، در سال 1392 پنجاه و یک شماره و در سال 1393 تا نشر این شماره 12 شماره ارمغان به نشر رسیده است.
روال کار نشر ارمغان طوری تا کنون ادامه یافته که همکاران از مراحل طفلی تا مراهق و جوانی و بالاخره رسیدن به مدارج استقلالیت کاری پیش رفته اند. عنصری که در این روند توقف ناپذیری و سیر پیش روندۀ ارمغان را تضمین نموده فضای پر از شور و شوق عشق به روزنامه نگاری میباشد که داوطلبان و همکاران، عدم امکانات و کار شاقۀ توزیع و کشیدن بندل های کلکسیون ارمغان را به شانه به نحوی مایۀ غرور و فخر و مباهات میدانند، نه عامل شرمنده گی.
گردانندگان و دست اندرکاران ارمغان ملی به این باور اند، همانطور که از میان آن همه جلال و جبروت سلطان غزنه اکنون مردم شاهنامه فردوسی را در ویرانه های قصر غزنه می پالند، همانطوریکه از بارگاه و قصر و ایوان علاءالدین کیقباد، غیاث الدین کیخسرو و معین الدین پروانه اکنون مثنوی معنوی را در امپراطوری سلجوقی های آسیای صغیر به یاد دارند، همانطوریکه از دربار پر از عیش و عشرت امیر شیر علی خان اکنون فقط نام عبدالعلی مهتمم شمس النهار را به زبان می آورند، همانطوریکه از کاخ های مرمرین امان ا لله اکنون فقط انیس و نوروز و نسیم سحر را به یاد دارند، همانطوریکه از دربار و شکوه و دبدبه محمد هاشم خان، شاه محمود خان و داودخان فقط نشریه وطن، انگار و ندای خلق را و از دورۀ دموکراسی فقط جراید آزاد را به یاد می آورند، این بار هم اگر طول، عرض و ضخامت دستآوردهای رهبری پس از تشکیل ادارۀ مؤقت را تاریخ روزی بررسی کند، به غیر از همین چند صدای مستقل شهروندی چیز دیگری بنام دستآورد مورد بحث نخواهد بود، بنابران دست اندرکاران ارمغان مصروفیت در این نشریه را در دو بُعد مطالعه میکنند: یکی به مثابۀ تختۀ مشق رُشد استعداد شان و دیگری به عنوان قلم زدن در صفحۀ زوال ناپذیر روزگار و با همین روحیه اکنون این دست اندرکاران خورد سال (2285) عنوان مطلب ارمغان را به بال رعد آشنای فضای مجازی سپرده اند که از جاپان تا برازیل و از ناروی تا لندن، پاریس، واشنگتن و اوتاوا هرروز خوانندگان آن را مرور میکنند.
دست اندرکاران ارمغان با مشاهدۀ ارقام خواننده در وبلاگ ها و وبسایت که آنرا روزانه مردم از اقصای خاور تا کرانه های باختر و تا آنسوی اقیانوس ها در پنج قاره مطالعه مینمایند به خود می بالند و به سازندگان و گردانندگان فضای مجازی صدقنا می گویند که روزنامه نگاری و قلم و زبان و بیان را از ساطور سانسور، به کمک اعجاز تکنالوژی معاصر نجات داده اند و از همین زاویه آنان اکنون ارمغان را در ابعاد وبلاگ ارمغان ملی، وبسایت ارمغان ملی، ارمغان اطفال، ارمغان جوانان، شکوه ها و فیسبوک به بال فلک نورد کهکشان ها می سپارند و از این فعالیت شان که یک نشریۀ شهروندی از یک کشور فقیر و از یک شرایط خانوادگی و بدون امکانات میتواند تا قصر خانۀ ملل، جنگلات آمازاون، صحرای افریقا، نیوزیلند و آسترالیا برسد به خود میبالند و در دهمین سالروز ارمغان این روز را به همۀ کسانی که در بال و پر گشایی به این فضا کمک کرده اند، تبریک میگویند.
بامداد 27 جوزا 1384 که نیزه های خورشید از کوه پایه های تنگی غارو و ابریشم بر قله های کوه های شکردره و پغمان تا چهاردهی و للندر و دشت های سقاوه و بگرام میتابید برای خانواده مطبوعات و رسانه های افغانستان نوید داد که ستاره یی در آسمان مطبوعات ظاهر میگردد.
هوا گرم و فضا پیام آور و الهام بخش بود. من با بابک سیاووش که هنوز در مرحلۀ قبل از مراهق حیات بود و با دوسیۀ مواد راهی مطبعه شدیم. ما به حدی در رفتن به مطبعه آن روز عجله داشتیم که قبل از باز شدن دفتر و رسیدن عمله و فعله مطبعه به محل موعود رسیدیم و از اینکه صبحانه نیز نخورده بودیم در فاصلۀ تا رسیدن عمله مطبعه به یکی از کافی های درجه سوم کوچه قصابی شهر نو رفتیم، دم گرفتیم و چای نوشیدیم.
پس از صرف چای بازهم هی میدان و طی میدان با عجله خود را به مطبعه رساندیم. در آن سالها کمپیوتر تازه به کار رسانه ها راه یافته بود و از توانایی و حافظۀ کمتری برخوردار بود. به اتاقی که مجبور بودیم بوت هایمان را دم دروازه از پا بکشیم، در حالی پا گذاشتیم که چند کمپیوتر که به مقیاس کمپیوتر های کنونی پیر و زهیر به حساب می آیند با کمپیوتر کارانی که همه مصروف کار بودند توجه ما را جلب کرد. کمپیوتر ها در آن سالها به دلایل نا معلوم هرچند بار کار انجام یافته را از حافظه میبردند و کمپیوتر کار مجبور میشد آن کار را دوباره انجام دهد. هنوز یادم هست که شمارۀ هشت صفحه یی ارمغان را سه بار صفحه آرایی نمودیم و سه بار از حافظه کمپیوتر رفت.
به هر حال روز بعدی یعنی 28 جوزا ساعت یک بعد از ظهر نخستین شمارۀ ارمغان ملی را در حالی از مطبعه تسلیم شدیم که صفحات آن قات نشده بود. در اپارتمان جوار ما همسایه یی بنام «حامد جان» زیست مینمود. حامد که موتر تاکسی داشت اظهار آمادگی نموده بود که شمارۀ نخست ارمغان را داوطلبانه توزیع خواهد کرد، بنابران با حامد تماس تیلفونی گرفتم و حامد جان قبل از ساعت یک به مطبعه آمد. ارمغان را به موتر گذاشتیم و در حالیکه من و بابک اخبار را قات می نمودیم، حامد علاوه بر رانندگی در رساندن آن به دفاتر رسانه ها با بابک کمک میکرد. ارمغان تا ساعت 4 بعد از ظهر به دفاتر رسانه ها، ادارات دولتی و دفاتری که با رسانه ها کار مینمودند، رسید.
رادیوی بی بی سی، تلویزیون آیینه، نشریه کلید و شمار دیگری از رسانه های صوتی، چاپی و تصویر خبر نشر نخستین شمارۀ ارمغان را منتشر کردند.
این داستان که چگونه ارمغان پس از نشر نخستین شماره بنابر عدم امکانات پولی متوقف ماند و چگونه شماره های دوم، سوم و چهارم به کمک دوستان به چاپ رسید در سالروز های قبلی ارمغان یادآور شده ام و بطور ایجاز یادآور میشوم که از 28 جوزا 1384 تا 18 ثور 1385 فقط 4 شمارۀ ارمغان را با مساعدت داوطلبانۀ همکاران به چاپ رساندیم و با این حال پس از آن در سال 1385 شش شماره، در سال 1386 هفده شماره، در سال 1387 چهارده شماره، در سال 1388 شانزده شماره، در سال 1389 بیست شماره، در سال 1390 شانزده شماره، در سال 1391 بیست و یک شماره، در سال 1392 پنجاه و یک شماره و در سال 1393 تا نشر این شماره 12 شماره ارمغان به نشر رسیده است.
روال کار نشر ارمغان طوری تا کنون ادامه یافته که همکاران از مراحل طفلی تا مراهق و جوانی و بالاخره رسیدن به مدارج استقلالیت کاری پیش رفته اند. عنصری که در این روند توقف ناپذیری و سیر پیش روندۀ ارمغان را تضمین نموده فضای پر از شور و شوق عشق به روزنامه نگاری میباشد که داوطلبان و همکاران، عدم امکانات و کار شاقۀ توزیع و کشیدن بندل های کلکسیون ارمغان را به شانه به نحوی مایۀ غرور و فخر و مباهات میدانند، نه عامل شرمنده گی.
گردانندگان و دست اندرکاران ارمغان ملی به این باور اند، همانطور که از میان آن همه جلال و جبروت سلطان غزنه اکنون مردم شاهنامه فردوسی را در ویرانه های قصر غزنه می پالند، همانطوریکه از بارگاه و قصر و ایوان علاءالدین کیقباد، غیاث الدین کیخسرو و معین الدین پروانه اکنون مثنوی معنوی را در امپراطوری سلجوقی های آسیای صغیر به یاد دارند، همانطوریکه از دربار پر از عیش و عشرت امیر شیر علی خان اکنون فقط نام عبدالعلی مهتمم شمس النهار را به زبان می آورند، همانطوریکه از کاخ های مرمرین امان ا لله اکنون فقط انیس و نوروز و نسیم سحر را به یاد دارند، همانطوریکه از دربار و شکوه و دبدبه محمد هاشم خان، شاه محمود خان و داودخان فقط نشریه وطن، انگار و ندای خلق را و از دورۀ دموکراسی فقط جراید آزاد را به یاد می آورند، این بار هم اگر طول، عرض و ضخامت دستآوردهای رهبری پس از تشکیل ادارۀ مؤقت را تاریخ روزی بررسی کند، به غیر از همین چند صدای مستقل شهروندی چیز دیگری بنام دستآورد مورد بحث نخواهد بود، بنابران دست اندرکاران ارمغان مصروفیت در این نشریه را در دو بُعد مطالعه میکنند: یکی به مثابۀ تختۀ مشق رُشد استعداد شان و دیگری به عنوان قلم زدن در صفحۀ زوال ناپذیر روزگار و با همین روحیه اکنون این دست اندرکاران خورد سال (2285) عنوان مطلب ارمغان را به بال رعد آشنای فضای مجازی سپرده اند که از جاپان تا برازیل و از ناروی تا لندن، پاریس، واشنگتن و اوتاوا هرروز خوانندگان آن را مرور میکنند.
دست اندرکاران ارمغان با مشاهدۀ ارقام خواننده در وبلاگ ها و وبسایت که آنرا روزانه مردم از اقصای خاور تا کرانه های باختر و تا آنسوی اقیانوس ها در پنج قاره مطالعه مینمایند به خود می بالند و به سازندگان و گردانندگان فضای مجازی صدقنا می گویند که روزنامه نگاری و قلم و زبان و بیان را از ساطور سانسور، به کمک اعجاز تکنالوژی معاصر نجات داده اند و از همین زاویه آنان اکنون ارمغان را در ابعاد وبلاگ ارمغان ملی، وبسایت ارمغان ملی، ارمغان اطفال، ارمغان جوانان، شکوه ها و فیسبوک به بال فلک نورد کهکشان ها می سپارند و از این فعالیت شان که یک نشریۀ شهروندی از یک کشور فقیر و از یک شرایط خانوادگی و بدون امکانات میتواند تا قصر خانۀ ملل، جنگلات آمازاون، صحرای افریقا، نیوزیلند و آسترالیا برسد به خود میبالند و در دهمین سالروز ارمغان این روز را به همۀ کسانی که در بال و پر گشایی به این فضا کمک کرده اند، تبریک میگویند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر