۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

فوتبال مسأله مرگ و زندگی

 

دسامبر 17, 2014
شماره ( 205) چهارشنبه ( 26) قوس ( 1393) / ( 17) دسمبر ( 2014)
استیو کراشاو
جان جکسون
بعضی از مردم معتقد هستند که فوتبال مسئله مرگ و زندگی است. من به شما اطمینان میدهم بسیار مهمتر از این چیزهاست.
تیم رویایی ساحل عاج در افریقای غربی به عنوان بزرگترین تولیدکننده کاکائو در دنیا شناخته میشود.
اگرچه در سالهای اخیر بیشتر به عنوان کشوری با بی ثباتی خطرناک و درگیریهای بیرحمانه معروف است. پس از کودتای سال 2002 ، کشور به دو قسمت جنوبی که به دولت وفادار باقی ماندند و منطقه شمالی تحت کنترل شورشیان، تقسیم شد. شکافهای سیاسی و قومی عمق بیشتری یافت. در اینگونه درگیریها غیرنظامیان معمولا بیشترین آسیبها را میبینند. تجاوز، نقص عضو و جان باختن، حاصل برخوردهای خشن ناشی از جنگ داخلی است. حتی پس از اینکه زخمهای جنگ کمی التیام مییابد، به نظر میرسد رفع سوء ظن و بدبینی بین طرفین امکان ناپذیر است. کمک یک مرد آن را تغییر داد. سفر از یک طرف به طرف دیگر کشور به دلیل درگیریهای داخلی، سالها امکان پذیر نبود. «دیدیه دروگبا » بازیکن بین المللی فوتبال و متولد ساحل عاج، تصمیم گرفت به کمک فوتبال، کشور دوپاره شده اش را متحد کند.
دروگبا علاوه بر اینکه برای تیم چلسی لندن بازی میکرد، کاپیتان تیم ساحل عاج نیز بود. او اصرار داشت که تیم باید به لحاظ قومی مخلوط باشد و به این هدف نیز رسید. هنگامی که تیم فوتبال ساحل عاج به جام جهانی 2006 راه یافت تمام ساحل عاجیها یکپارچه متحد شدند و در مسابقات به تشویق تیم خود برخاستند.
در سال 2007 دروگبا یک قدم جلوتر رفت که حرکتی ساده و در عین حال انقلابی محسوب میشد. او اعلام کرد مسابقات فوتبال جام ملت های افریقا در شهر «بوکه » برگزار خواهد شد. این شهر پایتخت شورشیان در شمال است و علیرغم معاهده صلح در سال 2007 ، ورود نیروهای دولتی به آن ممنوع بود. دروگبا میگفت: سوم جون روزی بیاد ماندنی خواهد بود. روز پیروزی فوتبال و روز پیروزی برای مرد ساحل عاج و به زبان ساده تر روز صلح خواهد بود.
مردمی که برای پنج سال نتوانسته بودند اختلافات خود را حل کنند در «بوکه » برای تماشای بازی فوتبال جمع شدند. بیست و پنج هزار نفر برای تماشای مسابقه بین ساحل عاج و ماداگاسکار رفتند. بازی پنج بر صفر به نفع ساحل عاج پایان یافت. گل آخر را خود «دروگبا » در دقایق آخر زد و بازی را پایان داد. انفجاری از جشن و شادمانی در پی آمد.
پیروزی ملی فقط برای گل های زده شده نبود. «آستین مریل » که آن روز در ورزشگاه حضور داشت، بعدها نوشت: لازم نیست نگاه بسیار عمیقی داشته باشید تا متوجه شوید که در آن روز رویداد بسیار مه متری از یک مسابقه فوتبال در جریان بود. در آن روز یک بازی زیبا کشور را متحد کرده بود.
«کریستف دیکت» یکی از مقامات فدراسیون فوتبال عکس العمل خود در آن روز را این گونه توضیح می دهد: من موهای تنم سیخ شده بود. همسرم گریه می کرد، مردم در تلویزیون گریه می کردند. او می گوید: ما ساحل عاجی ها، دمل چرکینی داشتیم؛ نوعی مریضی. هیچ چاره ای نداشتیم جز اینکه به آن نیشتر بزنیم تا بهتر شویم. هیچ کس دیگری نمی توانست این کار را بکند به جز «دروگبا .» تیتر یک روزنامه ساحل عاج بعد از مسابقه این بود: «پنج گل، پنج سال جنگ را پاک کرد .»
تحقیر امپراطوری
در فیلم بالیوودی «سرزمین مالیات 2001( » ( یک دهکده هندی در اوج اقتدار امپراطوری بریتانیا در قرن نوزدهم، انگلیسی ها را در بازی کریکت به مبارزه می طلبد. شرط بندی بازی به این صورت است که اگر هندی ها بازی را ببازند باید مالیات بیشتری بپردازند، ولی اگر بازی را ببرند اصلا مالیات نپردازند.
فیلم که کاندیدای اسکار شد پر از هیجان و تعلیق است. آینده دهکده به نتیجه این بازی بستگی دارد. مردم دهکده در آخر بازی میبرند. البته داستان فیلم خیالی است، اما حدود 90 سال پیش، داستان ورزشی متفاوتی، البته این بار واقعی، به شدت نظر مردم هند را جلب کرده بود. در سال 1911 تیم فوتبال «موهان لاگان » (گروه شیرین) در مقابل تیم های انگلیسی پیروزی بدست آورد و این پیروزی تمایلات استقلال طلبانه مردم هند را به شدت شعله ورکرد.
زمانی که تیم موهان لوگان به فینال رسید و تیم مقابلش تیم «هنگ یور کشایر شرقی » بود که تیم برتر لیگ فوتبال انگلیس در هند محسوب می شد، ده ها هزار نفر از مردم هند برای تماشای مسابقه تاریخی فوتبال در 21 جولای 1911 به محل برگزاری مسابقه رفتند. ورزشگاه جایگاه های مناسب نداشت و تماشاچیانی که پشت جمعیت بودند به سختی می توانستند زمین بازی را ببینند. آن دسته از تماشاچیان که جای مناسبی داشتند، نتیجه را به وسیله موشک کاغذی به تماشاچیان پشت سر خود اطلاع می دادند.
بازیکنان هندی با پای برهنه در برابر انگلیسی ها که کفش های فوتبال پوشیده بودند، ظاهر شدند. هندی ها که یک گل عقب بودند در پنج دقیقه آخر دو گل زدند. پیروزی دو بر یک تیم مستعمره شده ها در برابر استعمارگران، موجی از شادی و نشاط با خود آورد. وقتی سوت پایان مسابقه زده شد. تماشاچیان پیراهن، کلاه، دستمال و چترهای خود را به هوا پرتاب کردند. جیغ و فریاد همه جا را فرا گرفته و مردم به رقص و شادمانی پرداختند. این پیروزی فقط یک پیروزی ورزشی نبود.
روزنامه کلکته ای «نایاک » نوشت: هر هندی سرشار از لذت و افتخار میشود وقتی می بیند، بنگالی های برنج خوار و مبتلا به مالاریا، با پای برهنه بر انگلیسی های گوشت خوار، هرکول مانند و چکمه به پا در ورزشی که ورزش ملی آنهاست پیروز شدند. بخشی از تصمیم بعدی انگلیس، انتقال پایتخت سلطنتی از کلکته به دهلی به خاطر جلوگیری از تحقیر در بنگال بود. جایی که تمایلات طرفداری از استقلال و فوتبال به هم آمیخته بود.
شاعر هندی «آچینتا کومار سنگویا » نوشت: موهان گولان یک تیم فوتبال نیست، کشوری زیر ستم است که در گرد و خاک می غلتد و اکنون کم کم سرش را بیرون می آورد. «یک مسابقه فوتبال یک امپراطوری را جابجا کرد.»
صلح یک مبارز
«هیچ ویت کنگی مرا کاکا سیاه خطاب نمی کند » جمله کوتاهی که محمد علی کلی در سال 1966 به زبان آورد و به خوبی در چهارچوب قابلیت های او به عنوان یک قهرمان می گنجد. به سرعت درک میشود. دقتی به بُرندگی تیغ دارد. گفتنش شهامت می خواهد و قدرت ضربه آن بزرگ است.
با اینکه امریکا درگیر جنگی طولانی در کشوری دور دست یعنی ویتنام بود معترضین هم در داخل درگیر مبارزه بی خشونتی بودند که هدف آن ویران کردن بنیادهای تبعیض نژادی بود که نوعی آپارتاید امریکائی محسوب میشد. تک جمله ای علی، تناقض جنگیدن برای آزادی در خارج از مرزها و سرکوب و ضرب و جرح کسانی که به دنبال حقوق اولیه خود در داخل کشور بودند را به نمایش گذاشت.
علی 25 ساله، قهرمان سنگین وزن بوکس جهان، شخصیتی بسیار جنجالی بود. سخنرانی قوی بود و می دانست که حرفش به گوش دنیا می رسد، چراکه از خبرسازترین مردان جهان بود. وی در اوج زندگی حرفه ای خود دست به فداکاری جالب توجهی زد؛ در بهار 1967 برای خدمت به نظام وظیفه احضار شد، او میتوانست با شرکت در مسابقات نمایشی، دوره خود را به پایان رساند و در عملیات نظامی شرکت نکند. اما او مردی پای بند به اصول بود. وی با اشاره به زادگاهش «لوئیزویل کنتاکی » پرسید: چرا آنها باید از من بخواهند که یونیفورم بپوشم و ده هزار مایل دورتر از وطن بر سر ویتنامی ها بمب بریزم یا آنها را به رگبار ببندم در حالی که با سیاه پوستان لوئیزویل مانند سگان رفتار می شود و آنها را از حقوق اولیه انسانی خود محروم کرده اند؟ نه، من ده هزار مایل دور از وطن نمیروم که به کشتار و سوزاندن ملت فقیر دیگری کمک کنم تا تسلط برده داران سفید، بر دیگر رنگین پوستان دنیا ادامه پیدا کند.
در 28 اپریل 1967 وقتی نام علی را در مرکز مقدماتی ارتش خواندند از انجام دادن مراحل اولیه پذیرش امتناع کرد. او می دانست ممکن است به زندان بیفتد و آینده حرفه اش نیز در خطر قرار بگیرد، ولی در عین حال می خواست الگویی برای دیگران باشد. علی بازداشت شد. عنوان قهرمان جهان را از او پس گرفتند و از شرکت در مسابقات بوکس نیز محروم شد. او برای امتناع از خدمت سربازی، به حداکثر مدت حبس، یعنی پنج سال – که البته دادگاه تجدید نظر آن را نقض کرد – و پرداخت ده هزار دالر جریمه محکوم شد. مدت محرومیت او از بوکس سه سال طول کشید. زمانی که می توانست بهترین دوران زندگی حرفه ای او باشد.
تصوری که اکنون از علی داریم در گذر زمان دستخوش تغییر شده است. اما قدرت شخصیت و بیانیه های تحریک آمیز و نیز تصمیم گیر یهای بحث انگیز او، جامعه امریکا را به چالش کشید. ریچارد هریس هنرپیشه معروف سینما، مقایسه ساده ای دارد. هر بوکسوری در دنیا حاضر است روحش را بفروشد تا قهرمان سنگین وزن جهان شود، علی چه کرد؟ او با رها کردن عنوان قهرمانی، روحش را مجددا به دست آورد.Ÿ
بقیه در آینده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر