۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

سفرهای مارکوپولو

قسمت آخر
ترجمه: صفیه تقی خانی
شماره 77/یکشنبه 5 جدی 1389/26 دسمبر 2010
در میان دریاهای جنوبی
سرنشینان کشتی ها تا جزیره «بی نی تان» را که اکنون در قلمرو سنگاپور قرار دارد، به سلامت رفتند؛ اما به علت تأخیر در حرکت کشتی آنها نتوانستند در فصل باد های موسمی به آنجا برسند تا به خلیج بنگال عزیمت نمایند. ناگزیر صلاح در این دیدند که تا فصل بعدی دریانوردی که پنج ماه دیگر آغاز می شد، در همانجا منتظر بمانند.
آنها نزدیک قسمت شمالی جزیره سوماترا که جایگاه کافور، پیله و میخک بود چادر های خود را بر پا داشتند.
مارکو در سوماترا دید که مردم چگونه مغز درخت خرما را با سوراخ کردن آن بیرون آورده و از آنها برای ساختن نیزه استفاده می کنند. این نیزه ها آنچنان سخت و تیز بودند که احتیاجی به اینکه نوک آنها را با فلز مسلح کنند و یا با تیغ تیز نمایند، نداشت.
مارکو برای آشنا شدن با ساخت این نیزه ها علاقه و توجه بسیار نشان داد، بدین جهت مردم سوماترا به آنان مشکوک شده و رفتار دوستانه ای با آنها نداشتند. بعضی اوقات به آنها غذا و مایحتاج می فروختند و گاه نیز از انجام معامله خودداری می کردند.
جهانگردان ونیزی با دیدن روش غیر دوستانه بومیان به این نتیجه رسیدند که لازم است پنج قلعه که اطرافش با سنگ سد چوبی احاطه شده باشد، در آنجا بسازند. با وجود این چندین نفر در جنگ با مهاجمین بومی کشته شدند و از همۀ اینها غمبار تر این بود که پس از متارکه، تعداد زیادی از افرادیکه زنده ماندند، گم شده بودند.
سرانجام وقتی که هوا برای مسافرت دریایی مساعد شد، گروه کمی از افراد سفر شان را به سمت سیلان –که امروزه سریلانکا خوانده میشود- ادامه دادند.
آنها همچنان از شمال تا سواحل غربی هند رفتند و ما رکو در پی یافتن این مسأله بود که چرا ستاره قطبی که در آسمان سوماترا دیده نمی شد، به تدریج بالا می آید و در آسمان ظاهر میگردد.
الاخر به هرمز رسیدند، در آنجا خبری دریافت کردند که بسیار غیر منتظره و نا به هنگام بود، آنها دریافتند که ارغوان خان یعنی همان خانی که پرنسس کوکاجین میرفت با او ازدواج کند، در سال 1291، حتی بیش از اینکه پیک های او به پکن برسند، در گذشته است.
در این موقع رقبا بر سر اینکه کدام یک باید جانشین وی شوند، درگیر جنگ داخلی شده بودند و آخر الامر غازان خان فرزند ارغوان خان فرمانروایی خاور میانه را بدست گرفته بود و خوشحال بود که با پرنسسی از خویشاوندان سلطنتی ازدواج می کند.
در دربار غازان خان خوش آمد گرمی به این گروه گفته شد. از آنجا که غازان خان به نیکی و حسن شهرت معروف بود، کوکاچین از این پیشامد ناراضی نبود.
پرنسس که در این مدت با پولو ها مأنوس شده بود، آنها را بسیار دوست داشت. همین که زمان مراجعت به کشورشان فرا رسید، از غم دوری آنها گریست.
سر انجام در خانه
در بازگشت به ونیز آنها در سر راه خود نتوانستند به آکر بروند؛ چون اعراب بار دیگر آنجا را گرفته بودند، ولی غازان خان به آنها جواز عبوری داده بود تا بتوانند سفر شان را از طریق بندر طرابوازان در دریای سیاه ادامه بدهند.
از آنجا به بعد سفر دریایی ساده ای داشتند، اول به قسطنطنیه، بعد هم به ونیز رفتند.
در سال 1295 پولو ها وارد ونیز شدند. یکسال پیش از آن، خان بزرگ گوبلای قاآن در کاتی در گذشته بود (گرچه خبر مرگ وی خیلی زود تر به غرب رسیده بود).
با مرگ گوبلای قاآن، دوران طلایی امپراطوری تاتار نیز به پایان رسید.
بازگشت پولو ها به زاد گاه خویش، مانند بازگشت مسافرین عادی و معمولی نبود، چون هیچکس فکر نمیکرد، آنها بار دیگر به ونیز باز گردند. سالها پیش از بازگشت آنها، اموال و دارایی شان را بین بازماندگان شان تقسیم کرده بودند و اکنون این بازماندگان راضی نبودند اموالی را که تصاحب کرده بودند، به صاحبان اصلی باز گردانند.
پولو ها با لباسهای ژنده و آلوده، که بیشتر شباهت به تاتار ها داشت وارد ونیز شدند، مردم به آنها به چشم بیگانه ای فقیر و بی چیز نگاه می کردند.
پولو ها که وضع را چنین دیدند، ضیافت مجلل و با شکوهی ترتیب دادند و بسیاری از محترمین شهر را دعوت کرده بودند. آنگاه جواهرات قیمتی که در لابلای لباسهای ژنده و پاره خود مخفی کرده بودند، بیرون آوردند، قسمتی از آن را به فقرا و مستمندان دادند. ونیزی ها وقتی این صحنه را دیدند، از برخورد سرد خود پشیمان شدند و بدین ترتیب پولو ها دوباره در ونیز اقامت گزیدند و زندگی آرامی را آغاز کردند.
مارکو به جز طلا و جواهرات چیز های عجیب دیگری هم از این سفر طولانی به همراه آورده بود؛ از آن جمله یک تکه پنبۀ نسوز، یک نمونه از موهای گاو نر، یک تکه مغز خرمای هندی، مقداری تخم درخت سرخ –که در هوای سرد ونیز قابل رشد نبود- سر و پای خشک شدۀ آهوی ختن، میمون مومیایی شده –که بسیار مصنوعی به نظر میرسید مثل یک آدم کوتوله- و یک مشت خاک سرخ شفا بخش از معبد سنت توماس هند. اما مهمترین چیزی که او با خود آورد، یادداشتهایش بود، که مطالب جالب و تازه ای در باره مسافرت دور دنیا و مردمان گوناگون و شیوه زندگی آنها در آن ضبط گردیده بود. (که به توجه خوانندگان عزیز در چند بخش رسید)
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر