بمناسبت 4 فبروری زادروز » روزاپاركز » بانوي مبارزسياهپوست
فوریه 7, 2017زني كه جنبش حقوق شهروندي درآمريكارا كليد زد
سال 1955 خانمی جایش را در (سرویس) به مرد سفید پوستی نداد و جنبش حقوق شهروندی ایالات متحده کلید خورد. رهبران سیاهپوست جنبش بایکوت (سرویس )ها را شروع کردند و حرکت بر علیه قانون جداسازی آغاز شد. جنبش مزبور به رهبری مارتین لوترکینگ بیش از یک سال ادامه یافت و زمانی به پایان رسید که دادگاه عالی جداسازی (سرویس)ها را غیرقانونی اعلام کرد. نیم قرن بعد پارکز بعنوان سمبل ملی شأنیت مبارزه با جداسازی نژادی شناخته میشد.
Rosa Parks روزا پارکز (Rosa Parks) در سال 1913 در آلاباما متولد شده بود او نژادآفریقایی داشت اگرچه یکی از پدر بزرگهایش ریشه اسکاتلندی و یکی از مادر بزرگهایش از بردگان آفریقایی بود. دو سال بعد از تولد او، برادرش متولد شد و اندکی بعد والدینش از هم جدا شدند. مادر او یک معلم بود و خانواده به مسائل آموزشی اهمیت می داد. روزا به (مکتب) و در نهایت به دانشسرای تربیت معلم برای سیاهپوستان قدم گذاشت و 16 ساله و کلاس 11 بود که مجبور شد برای مراقبت از مادر بزرگ در حال فوتش و اندکی بعد برای مراقبت از مادر مریضش آنجا را ترک کند. در سال 1932، در سن 19 سالگی با «ریموند پارکز» ازدواج بود. او از روزا حماین کرد….
ریشههای فعالیت مدنی
ریموند و روزا که اکنون بعنوان خیاط کار میکرد بعنوان اعضاء جامعه آفریقایی-آمریکایی مونتگومری مورد احترام بودند. همزیستی با مردم سفیدپوست در شهری که تحت قوانین جدایی نژادی (قانون جیم کرو) اداره میشد شکست و سرخوردگی دائم بهمراه داشت: سیاهان باید فقط در مدارس خاص ثبت نام کنند، از چشمههای آب خاصی آب بر دارند و کتاب مورد نیازشان را از کتابخانه سیاهان بگیرند….
.
توقیف
در سال 1955 روزا پارک در سن 42 سالگی از سر کار با (سرویس) به خانه باز میگشت. ساکنین سیاه پوست مونتگومری اغلب تا آنجا که میتوانستند از سوار شدن به (سرویس)ها اجتناب میکردند و سیاست جداسازی اتوبوسها را حقارتبار میدانستند. با این همه بیش از 70 درصد مشتریان (سرویس)ها در روز سیاهان بودند. روزا پارکز یکی از آنها بود.
جداسازی در قانون آمریکا وجود داشت. قسمت جلو (سرویس) متعلق به شهروندان سفید بود و چوکی)های عقب (سرویس) به سیاهان تعلق داشت. بر اساس رسم پذیرفته شده، راننده (سرویس) قدرت آن را داشت که از افراد سیاه بخواهد تا جای خود را به سفیدها بدهند. قانون مونتگومری متناقض بود: از یک طرف یک قانون جداسازی سیاه و سفید را الزامی میدانست و قانون دیگر آن را نادیده میگرفت و میگفت اگر( چوکی) خالی دیگری نبود نمیتوان از کسی (سیاه یا سفید) خواست که (چوکی) اش را بدهد.
روزی مرد سفیدپوستی سوار (سرویس) شد و چوکی) برای نشستن نیافت زیرا( چوکی)های بخش سفیدپوستنشین (سرویس) پر شده بود. راننده به مسافران ردیف اول بخش سیاهپوستنشین اتوبوس گفت برخیزند و جای خود را به سفیدها بدهند تا باین شیوه بخش سفیدپوستنشین (سرویس) یک ردیف بزرگتر شود. سه نفر تبعیت کردند ولی پارکز از جای خود بلند نشد.
پارکز بعدها در اتوبیوگرافی خود نوشت: «مردم همیشه میگویند (چوکی)ام را نمیدهم زیرا خسته هستم. ولی این واقعیت ندارد. من خستگی فیزیکی نداشتم. نه. خستگی من از تسلیم شدن بود»
در نهایت دو افسر پلیس به (سرویس) متوقفشده نزدیک شدند و وضعیت را ارزیابی و پارکز را توقیف کردند. نه ماه قبل از توقیف پارکز، یک دختر 15ساله سیاهپوست بدلیل رد پیشنهاد تحویل (چوکی)اش به یک سفیدپوست توقیف شده بود. پارکز به دفاع از او برخواسته بود. همچنین سه حادثه مشابه دیگر قبل از توقیف پارکز رخ داده بود. پارکز قبل از توقف در حادثه (سرویس) عضو شعبه مونتگومری انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان بود و از قضا در زمان توقیف منشی شعبه محلی آن در مونتگومری بود و تابستان گذشته کارگاهی در زمینه عدالت اجتماعی و اقتصادی در یکی از دبیرستانهای تنسی برگزار کرده بود. فعالیت سیاسی او در جنبش تحریم (سرویس) و بقیه زندگی او نقش مهمی داشت.
از طرفی پارکز قبلاً برخوردهایی با راننده (سرویس) که به او دستور داده بود جایش را به سفیدپوست بدهد داشت. جمیز بلیک راننده (سرویس) در سال 1943 پارکز را از(سرویس) خود بیرون انداخته بود زیرا قبول نکرده بود از درب عقب (سرویس) سوار شود. بعدها با منسوخ شدن قانون جداسازی نژادی در(سرویس)، پارکز تصاویر تبلیغاتی خود را در(سرویس) که بلیک رانندگی میکرد تبلیغ مینمود..
جنبش عدم اطاعت پارکز، از قبل برنامهریزی نشده بود. با وجود اینکه پارکز میدانست که انجمن پیشرفت رنگینپوستها بدنبال دادخواستی برای آزمایش قانون «جیم کراو» بود و برنامهریزی نکرده بود در (سرویس) توقیف شود. به قول خودش او آن روز بقدری سرش شلوغ بود که نتوانسته بود بفهمد راننده (سرویس) بلیک است: «اگر متوجه آن بودم حتی سوار آن (سرویس) نمیشدم»
روزا پارک و جنبش بایکوت (سرویس شهری) در مونتگومری
با وجود اینکه پارکز توانست با شوهرش تماس بگیرد ولی حادثه توقیف او بسرعت سر زبانها افتاد و نیکسون غروب همان روز به قید وثیقه آزادش کرد. نیکسون سالها بدنبال سیاهپوست شجاع و بااعتمادی میگشت تا بتواند برای آزمون اعتبار قوانین جداسازی، ادعانامهای تنظیم کند. او، پارکز و شوهر و مادرش را متقاعد کرد: «پارکز همان ادعانامه بود». همزمان ایده دیگری نیز شکل گرفت: سیاهان مونتگومری باید در روز دادگاه پارکز، اتوبوسهای مونتگومری را تحریم کنند. تا نیمههای شب آن روز بیش از 35 هزار نسخه پلیکپی تکثیر شد تا به بچههای سیاهپوست داده شود تا والدین شان را از برنامه بایکوت خبر کنند..
در روز موعود، پارکز در دادگاه بعلت نقض قانون جداسازی محکوم شناخته شد و به یک مجازات تعلیقی و پرداخت 10 دلار جریمه بهمراه 4 دلار هزینههای دادگاه محکوم شد. در ضمن مشارکت سیاهان در بایکوت بمراتب بیش از آن بود که حتی خوشبینترین افراد جامعه گمان میبرد. نیکسون و اطرافیانش تصمیم گرفتند که از امتیاز این حرکت استفاده کرده و یک «انجمن پیشرفت مونتگومری» را برای مدیریت بایکوت راه بیاندازند. این گونه بود که دکتر «مارتین لوتر کینگ» برگزیده شد. فردی که در مونتگومری ناشناس و 26 سال سن داشت، رئیس انجمن مزبور شد..
بموازات ادامه جریان استینافها و دادخواهیهای مربوطه در دادگاه، تمام راهها به سمت دادگاه عالی کشور ختم میشد. جمعیت سفیدپوست مونتگومری در نتیجه بایکوت سیاهان عصبانی بود. شورشهایی رخ داده و خانه نیکسون و لوتر کینگ بمبگذاری شده بود. این خشونتها، تحریمکنندگان و رهبران آنها را مرعوب نساخت و وضعیت آرام در مونتگومری ادامه یافت و توجه رسانههای ملی و بینالمللی را به خود جلب کرد. در نوامبر سال 1956 دادگاه عالی اعلام نمود که جداسازی (سرویس)ها غیرقانونی است. فردای روزی که دادگاه بصورت رسمی دستور خود را نوشت، تحریم (سرویس) برداشته شد. پارکز که شغل خود را از دست داده و در تمام سال بدبختیهایی را تجربه کرده بود بعنوان «مادر جنبش حقوق شهروندی» شناخته شد. اعتراض پارکز و بایکوت (سرویس)ها بعدها سمبل مهم «جنبش حقوق شهروندی» شدند و خود او تبدیل به آیکون بینالمللی از مقاومت در برابر «جدایی نژادی» گردید.
بعد از بایکوت
با وجود اینکه در سالهای بعد از جنبش بایکوت با احترام از او یاد میشود ولی از عواقب کارهایش همچنان در معرض رنج و تهدید بود. او کارش را از دست داده و مدتی خیاطی میکرد و سالها تهدید به مرگ میشد. پارکز برای مقابله با این آزارها و تهدیدها همراه با شوهر و مادرش به دیترویت نقل مکان کردند. برادر پارکز در این شهر زندگی میکرد و پارکز در این شهر در دفتر یک نماینده مجلس کنگره (آمریکایی آفریقاییتبار) بعنوان همکار اجرایی مشغول به کار شد و تا سال 1988 و بازنشستگی در همین شغل باقی بود. شوهر او، برادر و مادرش بین سالهای 1977 تا 1979 در اثر سرطان مردند. در سال 1987 او «انستیتو روزا و ریموند پارک برای خودیاری» را بنیاد نهاد تا به جوانان دیترویت خدمت کند. همچنین از اعضاء فعال «جنبش قدرت سیاهان» بود و از زندانیان سیاسی آمریکا حمایت میکرد.
در سالهای پس از بازنشستگی او به سفر میرفت و حمایت خود را از حوادث و مشکلات حقوق شهروندی دنبال میکرد. در همین سالها اتوبیوگرافی خود را تحت عنوان «روزا پارک: داستان من» نوشت. در سال 1999 روزا «مدال طلای کنگره» را دریافت کرد که بالاترین نشان افتخار کشور برای یک شهروند بود. «جرج واشنگتنن»، «توماس ادیسون» و «بتی فورد» و «مادر تزرا» دیگر افرادی بودند که این جایزه را دریافت کردند. او مدالهای دیگری از جمله «مدال آزادی رئیس جمهوری» را دریافت کرد و وقتی در اکتبر 2005 در سن 92 سالگی فوت کرد، اولین زنی بود که در تاریخ آمریکا در ساختمان کنگره بخاک سپرده شد.
منبع : دانستني هاي انساني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر