۱۳۹۶ بهمن ۱۸, چهارشنبه

نوشتن به زندگی انسان معنا می‌دهد / گفتگو با هنینگ مانکل

 
نوشتن به زندگی انسان معنا می‌دهد

مترجم : شکیبا محبعلی

رمان‌های جنایی در زمره محبوب‌ترین ژانرهای ادبی جهان به شمار می‌رود؛ به‌طوری‌که از هر پنج کتابی که به انگلیسی منتشر می‌شود، یکی به این ژانر تعلق دارد. هریک از ما در طول زندگی‌مان حتما با یکی از آثار جنایی‌نویس‌های دنیای ادبیات که با یک کاراکتر مشخص معرفی می‌شوند، همراه شده‌ایم: مثلا آگاتا کریستی با هرکول پوآرو و خانم مارپل، ژرژ سیمنون با کمیسر مگره، سر آرتور کانن دویل با شرلوک هولمز و حالا هنینگ مانکل با کورت والندر؛ شخصیتی که اینگمار برگمان درباره آن می‌گوید: «این بازرس والندر لعنتی از من هم مشهورتر است.» هنینگ مانکل رمان‌نویس، کارگردان و نمایشنامه‌نویس برجسته سوئدی است که در کنار مشاهیر سوئدی چون آگوست استرینگ‌برگ، اینگمار برگمان، سلما لاگرلوف و توماس ترانسترومر قرار می‌گیرد، در ایران با شش ترجمه از آثارش حالا دیگر نامی آشنا است: «بازگشت استاد رقص» (ترجمه جواد ذوالفقاری)، «پنجمین زن» (ترجمه فرشته شایان) و «دیوار آتش» (ترجمه شکیبا محبعلی) در نشر هیرمند؛ «قاتلان بدون چهره» (ترجمه هادی بنایی)، «پسری که روی تختی پر از برف خوابید» و «سگی که به سوی ستاره‌ای می‌دود» (ترجمه مهناز رعیتی) در نشر هرمس. آنچه می‌خوانید نگاهی است به زندگی و زمانه هنینگ مانکل و گفت‌وگویی با او درباره چگونگی خلق شخصیت کارآگاهی‌اش بازرس والندر.

درباره زندگی و آثار هنینگ مانکل

هنینگ مانکل رمان‌نویس، کارگردان و نمایشنامه‌نویس سوئدی در فوریه‌ 1948 در استکهلم سوئد متولد شد. پدرش ایوار مانکل قاضی دادگاه بود. از آنجایی‌که هنینگ مانکل در آپارتمانی مشرف به دادگاه حقوقی بزرگ شده بود، علاقه‌مندی او به نظام دادگستری و چگونگی کارکرد آن تقریبا اجتناب‌ناپذیر می‌نمود. زمانی که او یک سالش بود، مادرش آنها را ترک می‌کند. بنابراین ایوار مانکل به تنهایی بچه‌های خود را بزرگ می‌کند. او همیشه بچه‌ها را به کتاب‌خواندن تشویق می‌کرد. هنینگ مانکل کتاب‌های زیادی درباره آفریقا خواند، و از کودکی آرزوی رفتن به آفریقا را در سر می‌پروراند، وی آفریقا را پایان دنیا می‌دانست. در سال 1979 بعد از مرگ پدرش، مانکل نخستین رمان خود را با عنوان «سنگ‌شکن» منتشر کرد. این رمان درباره جنبش اتحادیه‌های کارگری بود.

هنینگ مانکل رویای رفتن به آفریقا را فراموش نکرد، و سرانجام در بیست‌سالگی به آفریقا رفت. او بخش زیادی از عمرش را در آفریقا سپری کرد. زندگی در آفریقا بیشترین تاثیر را روی مانکل گذاشت و داستان‌های او عمیقا متاثر از سنت‌های زندگی در کشورهای آفریقایی است. مانکل بعد از چند سال، به سوئد برگشت و متوجه شد نژادپرستی در کشورش گسترش یافته، وی از مخالفان سرسخت نژادپرستی بود. او تصمیم می‌گیرد درباره نژادپرستی بنویسد، از دیدگاه او نژادپرستی یک جرم محسوب می‌شد، و این ایده او را به سمت نوشتن یک رمان جنایی سوق می‌دهد. و اینجاست که کارآگاه والندر متولد می‌شود. او اسم والندر را از روی دفتر تلفن پیدا می‌کند. عمده شهرت مانکل به خاطر رمان‌های پلیسی‌اش و کارآگاه والندر است. او در سال 1991، با انتشار رمان «قاتلان بدون چهره» این مجموعه‌داستان پلیسی را آغاز کرد. در رمان «قاتلان بدون چهره» یک زوج کهنسال و مهاجر در مزرعه‌‌ای دورافتاده پس از اینکه بی‌رحمانه به وسیله‌ یک نژادپرست شکنجه می‌شوند، به قتل می‌رسند. این رمان موفقیت بین‌المللی پیدا کرد. مانکل در دهه نود، کم‌وبیش هر سال یک رمان به این مجموعه اضافه کرد. داستان‌های پلیسی مانکل در شهری در جنوب سوئد، به اسم «ایستد» اتفاق می‌افتد. او در داستان‌های والندر سعی می‌کند واقعیت زندگی را منعکس کند، واقعیتی که روز به روز خشن‌تر می‌شود. به مسائل جامعه مدرن نیز می‌پردازد. در داستان‌های او موضوعاتی چون تشدید جرم و خشونت، رشد بیکاری و ناامنی اجتماعی، ناکامی‌های فلاکت‌بار در زندگی عشقی، افسردگی، و بحران میانسالی به وفور یافت می‌شود. خود بازرس والندر، که در اواخر دهه ۴۰ زندگی‌اش اغلب افسرده است و از حمله‌های قلبی نا‌گهانی رنج می‌برد، طلاق گرفته و زندگی عاطفی آشفته‌ای دارد، نمونه کاملی از بحران میانسالی است. در برخی از رمان‌های بازرس والندر، بخشی از داستان در یکی از کشورهای جهان سومی می‌گذرد، یعنی جهان سوم به‌عنوان علت غایب روایت در این داستان‌ها حک می‌شود.

در رمان «دیوار آتش» دو دختر نوجوان، یک راننده‌ تاکسی را به شکلی بی‌رحمانه به قتل می‌رسانند، این رمان منعکس‌کننده افزایش خشونت، حتی در سنین پایین، و ناامنی اجتماعی است. و بخشی از اتفاقات رمان، توسط شخصی که در آفریقا زندگی می‌کند، هدایت می‌شود. و این گونه در این رمان هم جهان سوم، به شیوه دیگری در داستان حضور دارد.

در «پنجمین زن»، چند پیر‌مرد به طرز کاملا هولناکی کشته می‌شوند و معلوم می‌شود قاتل، زن مجردی است که خواهرش خیلی سال پیش در صومعه‌ای کاتولیک به قتل رسیده: از‌آنجا‌که هیچ‌کس به مرگ خواهرش اهمیت نداده، او تصمیم می‌گیرد خودش برای خونخواهی خواهرش اقدام کند. «پنجمین زن» شاهکار مانکل است. او در این رمان تعادلی برقرار می‌کند میان نقد اجتماعی و آسیب‌شناسی‌ روانی.

مانکل، سرانجام در سال 2009، آخرین قسمت از این مجموعه بی‌نظیر را منتشر کرد، و به آن پایان داد. به لطف ترجمه رمان‌های مانکل به زبان‌های دیگر، بازرس والندر نه‌تنها در سوئد، بلکه در تمام دنیا از محبوبیت بسیاری برخوردار شد، چنان که اینگمار برگمان - کارگردان و فیلنامه‌نویس معروف سوئدی - که پدرزن هنینگ مانکل بود، می‌گفت: «این بازرس والندر لعنتی از من هم مشهورتر است.» این شهرت تا پیش از خلق شخصیت بازرس والندر وجود نداشت. هنینگ مانکل، انسانی است که نسبت به دنیای پیرامونش بی‌تفاوت نیست. او یکی از مخالفان سرسخت جنگ ویتنام، و جنگ استعماری پرتغال در موزامبیک بود. وی همچنین، به همراه عده‌ای از کشورهای مختلف برای کمک به مردم غزه، عازم فلسطین شده بود، که نیروهای اسراییلی او را بازداشت کردند. هنینگ مانکل برای انسانیت ارزشی ویژه قائل است. وی به مسائل و مشکلات آفریقا بسیار اهمیت می‌دهد. وی برای برگزاری کنفرانس مشترک بین آفریقا و اروپا در آلمان به منظور تشریک مساعی برای حل مشکلات آفریقا تلاش کرد و در این کنفرانس درباره‌ مسائل زیست‌محیطی و ایدز سخنرانی کرد. در اکتبر سال 2007 مانکل و همسرش ایوا برگمن، مبلغی را به سازمان خیریه‌ بخشیدند تا برای کودکان یتیم در سه دهکده موزامبیک 15 خانه بسازند. به خاطر توصیف متعهدانه زندگی‌اش در آفریقا، جایزه صلح موسوم به «اریش ماریا رمارک» را در آلمان دریافت کرد، که بخشی از این جایزه را در اختیار کارگردان آلمانی قرار داد تا صرف ساخت یک مرکز فرهنگی هنری در آفریقا شود.

گفت‌‌وگو با هنینگ مانکل

چه چیزی باعث شد شروع به نوشتن کنید؟

پدرم همیشه ما را به خواندن تشویق می‌کرد، به همین خاطر من زیاد کتاب می‌خواندم. قدرت تخیل بسیاری قوی‌ای داشتم، و خیلی زود یاد گرفتم تخیل می‌تواند به عنوان ابزاری جهت بقا و همچنین خلاقیت عمل کند. و فکر می‌کنم نوشتن لحظه‌ای است که من در اوج شکوفایی خودم هستم، زمانی که قدرت تخیل از ارزشی یکسان همچون واقعیت برخوردار است. وقتی شش‌ساله بودم مادربزرگم نوشتن را به من آموخت و هنوز می‌توانم حس شگفت‌انگیز نوشتن یک کلمه، خلق یک جمله، بیان یک داستان را به خاطر بیاورم. اولین چیزی که نوشتم خلاصه‌ای یک صفحه‌ای از رابینسون کروزوئه بود. متاسفانه دیگر آن را ندارم، اما در آن لحظه من یک نویسنده شدم.

چطور شد که این‌همه خواننده دارید؟

فکر می‌کنم چون مردمی را توصیف می‌کنم که تغییر می‌کنند و درباره‌ محیطی می‌نویسم که مردم می‌شناسند. من می‌نویسم تا سعی کنم دنیایی را که در آن زندگی می‌کنیم، درک کنم. آنچه من را علاقه‌مند می‌کند سوالات وجودی عمیق بنیادی است. آنچه به انسان‌بودن معنا می‌دهد، و دنیایی را که در آن زندگی می‌کنم، ترسیم می‌کند. فکر می‌کنم هر چیزی که می‌نویسم، به نحوی در این باره است.

از کجا و چطور الهام می‌گیرید و چگونه کار می‌کنید؟

از هر جایی الهام می‌گیرم. خیلی مطالعه می‌کنم. به شدت به کارم متعهد هستم و هنگام نوشتن بی‌نهایت منظم. به عنوان فردی خلاق، از خودم مایه می‌گذارم، بنابراین جمع‌آوری نظرات و عقاید برایم استراحت محسوب می‌شود. مثل این است که به جای خالی‌کردن قایق، آن را با آب پر می‌کنم، و وقتی داشت غرق می‌شد وقتش است دوباره خالی‌اش کنم.

چرا کورت والندر این‌قدر محبوب است؟

والندر شخصیتی است که فکر می‌کنم خیلی انسان به حساب می‌آید. او کارآگاهی بااستعداد است، اما مشکلاتی هم دارد مثل دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با مرحله‌ اولیه‌ دیابت، و ناتوانی‌اش در به‌بارنشاندن رابطه‌هایش. بسیار به کارش متعهد است اما باز هم تردید دارد و نگران است که کار درست را انجام می‌دهد یا نه. و گاهی آرزو دارد جای دیگری باشد، به دور از همه‌ این فلاکت‌ها و مصیبت‌ها. درست همان‌طور که همه‌ ما گاهی آرزو می‌کنیم.

چطور نوشتن مجموعه‌ والندر را شروع کردید و کورت والندر چگونه متولد شد؟

ایده‌ والندر از تمایل برای نوشتن درباره‌ افزایش نژادپرستی در سوئد در دهه‌ 1980، شکل گرفت. نژادپرستی از نظر من یک جنایت است، بنابراین نوشتن یک رمان جنایی طبیعی به نظر می‌رسید. بعد از آن بود که ایده‌ یک افسر پلیس ایجاد شد. اسم کورت والندر را از دفتر راهنمای تلفن برداشتم. و بعد ادامه پیدا کرد. همیشه وقتی می‌نویسم، سعی می‌کنم واقعیتی را که در آن زندگی می‌کنیم، نشان بدهم؛ واقعیتی که دارد بی‌رحمانه‌تر و خشن‌تر می‌شود. این خشونت و تاثیرش بر مردم آن چیزی است که سعی دارم در والندر منعکس کنم. اما واقعیت همیشه از شعر پیشی می‌گیرد.

شما و کورت والندر خیلی شبیه هستید؟

علاقه به موسیقی بین ما مشترک است، و هر دو نگرشی کالوینیستی (فلسفه و عقاید سخت گیرانه و متعصبانه، ناشی از آموزه‌ی کالون) به کار داریم. اما جز این، من از آدمی همچون والندر چندان خوشم نمی‌آید. اما اهمیتی ندارد چراکه او خیالی است و در ذهنم وجود دارد.

آیا الگوی ادبی دارید، و اگر دارید چه کسانی هستند؟

آگوست استریندبرگ، جان لوکاره، نمایشنامه‌های یونان باستان، و خیلی خیلی موارد دیگر. برای مثال، «مکبث» بهترین داستان جنایی است که تا حالا نوشته شده است.

چطور هم در آفریقا و هم در سوئد زندگی می‌کنید؟ آیا یکی از آ‌نها بیشتر حس خانه‌بودن به شما می‌دهد؟

تقسیم‌کردن زمان بین آفریقا و اروپا دیدگاه و ژرف‌نگری به من بخشیده است، و فکر می‌کنم از من اروپایی بهتری ساخته است. چشم‌انداز زمستان یخ‌بسته‌ هریدالن و منظره‌ خشک و بایر موزامبیک می‌توانند گاهی من را به یاد همدیگر بیندازند، همین‌طور گرمای خشک آفریقا می‌تواند سرمای زمستان سوئد را به خاطرم بیاورد. هر دو جا خانه‌ من هستند. اما همیشه یک اروپایی خواهم بود.

چه چیزی هم برای یک رمان و هم یک رمان جنایی خوب مهم است؟

من وقتی می‌خوانم، می‌خواهم چیزی یاد بگیرم. کتاب‌هایی را ترجیح می‌دهم که استفاده از نگاه منتقدانه‌ام را به یادم بیاورند. یک داستان جنایی خوب تنها درباره‌ جنایتی که حل می‌شود، نیست. بلکه باید بررسی‌ روانشناسانه‌ای باشد از فرهنگی که به تصویر می‌کشد.

زندگی و کار در آفریقا چگونه است، به‌ویژه با توجه به فقر شدید و و شرایط کنونی اچ‌آی‌وی و ایدز؟

هرروز شاهد فقر و فلاکت هستم. اما همچنین شادی را نیز می‌بینم و صدای خنده را می‌شنوم. مردم در خیابان‌های ماپوتو بیشتر از مردم خیابان‌های استکهلم می‌خندند. انگار دنیای غرب خنده‌اش را جایی بین قسط‌ها و وام‌ها گم کرده است؛ خنده‌ای که آفریقایی‌ها موفق شده‌اند حفظش کنند. کارم با تئاتر «تیرو آوندیا» یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های زندگی‌ام بود. راه‌اندازی تئاتر در یکی از فقیرترین کشورهای دنیا آسان نیست، اما باعث شد بفهمم جایی ثروت وجود دارد، که تخیل هست. فقیربودن چیز بدی نیست، چون مجبورتان می‌کند از تخیلتان استفاده کنید. اگرچه دیدن بی‌تفاوتی غرب، زمانی که می‌تواند به حل مشکلات فقر، بی‌سوادی و اچ‌آی‌وی آفریقا کمک کند، آزاردهنده است. من نمی‌توانم به همه کمک کنم اما این بهانه‌ای برای کمک‌نکردن، هرچند اندک، نیست.




مد و مه/پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹6

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر